کتاب حُسن + سووشون
کتاب حُسن در آئینه ادب پارسی بوالفضول!
به مناسبت برپایی نمایشگاه کتاب تهران!
کتاب حسن تو را سال نشر، مخدوش است!
"کتاب حسن تو را آب بحــــــــر کافی نیست"
که خطّ چشم و روژ و سایه را بشویی از آن!
کتاب حسن تو را شرح می کند انگار
که بلبلان همه جمعند پای منبر گل
مداد دور لب و خطّ چشم ناکافی است
کتاب حسن شما را علاج، صحافی است!
در نمایشگاه دنیا غرفه غرفه گشته ام
هر کتابی رونوشتی از کتاب حسن اوست
کتاب حسن ِ خودش را مگـــــــر در آینه خواند
که زیــر چشم و لب خویش خط کشید: مهم!!
این عجب، تیراژ آن محدود و در یک نسخه بود!
ز بسکه خط به لب و چشم می کشی ای دوست
کتاب حسن تو السّاعه نسخـــه ای خطّی است!
(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)
سووشون!
سعید سلیمان پور
یکی تشت زرّین نهــاد از برش جدا کرد از آن سرو سیمین،سرش
به اینجا که رسید نفسی تازه کرد و عرقچین را روی سرش جابجا کرد. با چشمی گریان و صدایی لرزان گفت:
- ملتفتی باباجان؟
گفتم: بعله آقا بزرگ!
- ز خان سیاوش برآمد خروش جهانی ز گرسیوَز آمد به جوش
اصغر بی هوا وارد اتاق شد که: پسر عمه...
وقتی دید آقابزرگ مشغول است، حرفش را قورت داد و دم در اتاق منتظر ایستاد.
آقا بزرگ گفت:
سیاوش دل ماست.باید عشق جوون ایرونی باشه این پهلوون مظلوم کارزار و عشق....عشق فرنگیس!
جملات آخری را رو کرده بود به اصغر.
-ملتفتی باباجان؟
اصغر گفت:
دمت گرم آقابزرگ! سیاوش که آخرشه...عاشقشم به مولا! فرنگیسش هم که غوغاست!
آقا بزرگ لبخند رضایتی بر لب آورد و سری تکان داد . با دست لرزانش اشکش را پاک کرد و سرش را انداخت روی شاهنامهی رنگ و رو رفته و قدیمی اش و این یعنی باز رفت در عالم خودش.
اصغر از این فرصت استفاده کرد و آرام گفت:
پسر عمه بریم هال، جومونگ داره شروع میشه!
به آرامی پاشدم. آقا بزرگ را با خلوتش تنها گذاشتیم.از اتاق که بیرون رفتیم اصغر گفت:
صدای تیتراژ جومونگ با زمزمهی پسر دایی قاطی شده بود:
آخ که دیگه فرنگیس
عشق تو داغونم کرد
به کی بگم که چشمات
تو غصه زندونم کرد...