ای نوزده ساله قُرّة العین
ای گنده شده به طَرفة العین
آن روز که هفت ساله بودی
فارغ ز چک و حواله بودی!
وکنون که به نوزده رسیدی
در وجه زمانه چک کشیدی!
پس گوش به پندهای من کن
آویزه‌ی گوش خویشتن کن

آنجا که بزرگ بایدت بود
از نام پدر تو را رسد سود
با زور پدر سپه شکن باش
فارغ ز خصال خویشتن باش
برخیز و بتاز بی محابا
بالا بنشین به لطف بابا
تا از دَمِ گردن کلفتت
بارد شب و روز پول مفتت
دولت ‌طلبی، نسب نگه‌دار
با دولتیان ادب نگه‌دار
با چهره ی ظاهر الصّلاحت
با لطف و مراحم جناحت
تا رو نکند به تو کسادی
رو کن به فساد اقتصادی
پروا نکن از بی‌آبرویی
این آب بزن به پولشویی
غافل نشوی ز رانت باری
عزّت بطلب ز ویژه ‌خواری.
گر گفت کسی که آن حرام است
القصّه بدان که از عوام است
کان گشته حلال، ای برادر
از بهر تو همچو شیرمادر
هر چند که رانت را خواص است
در خوردن آن شگرد خاص است
خود را ز قضای بد نگه دار
در خوردن رانت حد نگه دار
رانت ارچه همه حلال خیزد
از خوردن پر ملال خیزد
دیدی به بهانه‌های واهی
گشتی دو سه روز دادگاهی
البته بدان در این مواقع
کک هم نگزد تو را بواقع
برجسته تویی به نزد یاران
دیدم که به جمع رتبه‌داران
«صاحب تویی آن دگر غلام‌اند
سلطان تویی آن دگر کدام‌اند»
ای صورت و سیرت تو مطلوب
به‌به، به‌به به این ژن خوب!
من مانده‌ام از تو در تحیّر
میهن ز تو هم تهی و هم پر!
از عشق وطن شدی که مجنون
سر بنهادی به دشت و هامون
این دشت و دمن چو تنگت آمد
عزمی به سوی فرنگت آمد
اکنون سبز است جایت آری
چون کارت اقامتی که داری!

دل سوخت از این مشقّت تو
جانم به فدای غربت تو!


(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

کامنتی از نجوا کاشانی به شوهر مظلوم!

سلاح شعر!

گفتم خبر از شوهر مظلوم بپرسم از همنفس ساکت مصدوم بپرسم
اوضاع شما بهتر از آن است که بوده ست؟ یا آن که درین هفته تفاوت ننموده ست
تصمیم گرفتم که اگر خوب نشد حال با دوست شوم یار و ز دشمن بکنم قال
در خانه ز تصمیم خودم پرده گشودم با همسر خود مشورتی ساده نمودم
چون دید مرا این همه آماده ی پیکار سوگند به من داد که پس دست نگه دار
جنگ است، مبادا بشود سست هوایت اسباب سفر می کنم آماده برایت
فردا که شد آورد برایم چمدانی خفتانی و خودی، زه و شمشیر و کمانی
گفتم به عیال این همه ابزار سزا نیست اینها که به درد دل آن دوست دوا نیست
آن دوست که امروز سرش بر سر دار است حتما" مدل دشمن جانش دو هزار است
شمشیر کجا کارگر افتد به نگاهش کی کج کند این تیر و کمان راه کلاهش
گیرم که چنین بود ، زمن کار نیاید یعنی گره از کار طرف هم نگشاید
بگذار که با گفتن شعری طرب انگیز شمشیر سخن را کنم از چار طرف تیز
تا دوست رها گردد ازین دشمن غدار در لحظه ی پیکار فقط شعر کند کار!