با توجه به استقبال گسترده ي  شيفتگان جمال ، بر آن شديم يار ملوس تري را جايگزين يار ملوس بکنيم ، به شرح مصيبت ذيل...!         

               

 نصف النهار حسن!

 

ای خُرّم  از خَرام خَـــــرت لالــــــه زار  حسن!

کمتر بتـــــــــــــــاز چونکه درآمد دمار حسن!

 

هرکس ز بهـــــــــــر دیدن روی تو ایستـــــــاد

بنشست و  کرد فاتحه ای را نثــــــار حسن!

 

چشمـــــــــــــــان تو به پیش دماغ رشید تو

همچون دو چاله اند  کنــــــــــار  منار حسن

 

از گیسوی دم اسبی تــــــــــو رم نمـــود خــر

از دل کشید عرعر و شد بیقـــــــــرار حسن!

 

از  خطّ استوای لبت گرم شد سخـــــــــــن

کان بر رخت کشیده شده چون مدار حسن!!

 

هنگــــــــــــام صحبت آب دهان می فشانیم

به به از  "آبیـــــــــاری تحت فشـــــار" حسن!!

 

ای شرق وغرب صورت تـــــو حسن بی بدیل

ای  بینی دراز تـــــو نصف النّهـــــــــار حسن!!

 

یا نه...غلط فتـــــاد ؛ دمـــــــــــــــاغ مبارکت -

شمعیست روی گور ِ...(ببخشین!)...مزار حسن!

 

در آغل جمـــــــال تو خــــــــــــر غلت می زنم

ای زلف همچو شبـــــدر تو یونجـه زار  حسن!

 

از جوشهای صورت خود اینقـــــــدر مجــــوش

چون جوش کرده بر رخ تــو جوشکـــــار حسن!

 

عینک زدی به چشم و در آمد به جلـــــــوه ای

 با چار چشم صورت تو ،چشم و چــار حسن!!

 

چشم عدس مثــــال تــــــــــو از  دیس صورتت

انگار گم شــده است در این گیر و دار حســن!

 

(شاعـــــــــــــر! نگویم اینکه ردیفت به روز کن

یک" خوشگلی" بیــــــــــــــار اقلا کنار حسن!!)

 

گل را تریپ  خوشگلیت خــــــــــوار می کند

گل کرده از تـــــــو در دل او  "خار خار" حسن

 

ای بوالفضول! بس کـــن و بر حسن کم بپیچ

با شعـــــــــر خویش کم نکن از اعتبار حسن

 

کن اقتدا به صورت ماهت(!) کــــه آن شکیل

عمری نداشت جان تو  کاری به کار حسن!!...

 

 


 شعر متوافت(!)

 

در این وانفسای مدرنیته ، آنقدر لقب شاعر سنتی را یدک کشیدیم که پاک عقده ای شدیم رفت پی کارش!

هر کس شعرمان را خواند گفت : بابا قدمایی!...بابا عتیقه!.... بابا فسیل!

 

حتی برخی از دوستان با وفا پشت سرمان  صفحه گذاشتند : "طفلک فلانی! از مدرنیته بی بهره است بیچاره!

...  شعر مدل جدید گفتن که  کار هر کس و ناکس نیست؛ گاو نر می خواهد  و الخ!!"

 

حالا نتیجه ی کار چه شد...این شد که به آئورت غیرتمان(!) بر خورد وکمانه کرد به روی کاغذ....

قلم قد علم کرد برای روکم کنی .... قابل توجه دوستان به اصطلاح با وفا!.... یک شعر تقدیم می شود

 توپ مدرن ؛  که ما اسمش را گذاشته یم :  سپید متوافت!.... حالا  خودش هم دیدید متوافت نبود

 بدانید حکما شاعرش بوده!

 

 

 

 آفتاب کلیشه شد نازنین!

برایم آفتابه بیاور…!

...و من به تطهیر و طهارت غزل،

            چه  پست مدرن برخاسته ام!

هنوز با اسم ضایعت کار ندارم اما...

لعنت به تو که در شعرهایم همیشه از عشق می میری…

تو باید در شعر من؛

 از تهوع زرد دوست داشتن ؛
روی سنگ مستراح اندیشه ی کسی سکته کنی!!

و از سوراخهای دماغت،

 دو کرم بشکوه در شعرهای من بلولند…

ای خاک بر سر جنازه ات که همیشه مثل آدم می میری…!!

 

 

 

خداییش حال کردید؟!...فسیل شاعرا که خودم باشم !....وا حسرتا به خاطر آن  عمر گرانمايه

 که تلف کردم در گیر ودار وزن وقافیه و کشک ؛ درهوای عقرب زلف و  نرگس چشم  و زنخدان زهر مار!

 ...  نگو که آب در پارچ و ما تشنه لبان همچون قارچ! ( ورژن مدرن" آب در کوزه...!")

مدرنیته را عشق است!.... حالا یکی زحمت بکشد بگوید: بابا با سوات!....بابا مدرن!...

بابا خوشگل(!)

...تا کور شود هر آنکه جانب اهل وفا نگه ندارد!!