"ناصر فیض"  را همیشه دوست داشته ام ...شعرهایش را ....ترجمه هایش را ...و از همه مهم تر طنزهایش را ... املت دسته دار ش هم که جای خود دارد و این روزها خود را در دل عارف وعامی جا کرده است!!

ما هم هر چه داریم از داداش فیض گل داریم ... و حافظ هم در این باره  چه خوش فرموده :

بلبل از "فیض گل" (!) آموخت سخن ورنه نبود

اینهمه قـــــــــــــول وغزل تعبیه در منقــــــارش

کامنتي براي  املت دسته دار.....!

 

مطبخ "طنز المعـــــــــــانی" پختــــــــــــه اُملت ، دسته دار

بعــــــــــــد از این دیگــــــــــــر نبینی هیچ کتلت ، دسته دار

کلّـــــــــــه ی تو دسته دار از شـــــــــــــــاخ حیرت می شود

اُملتی بینــــــی اگـــــــــــر در عـــــــــــــــالم نت  ، دسته دار

تا روابط حکمفرما شد چـــــــــــــــــه جـــــــــاي حيرت است

اُملتي گــــــــــر گشت خـــــــــــــــارج از ضوابت(!) دسته دار

(گيــــــــــــــــــــر بر املا نده چـــــــــــــون قافيه ساقط شود

يا ضوابط گـــــــــــــــر شود تـــــــــــــاي ضوابت ؛ دسته دار!!)

از صدايش تا کـــــــــــــــــــه پر شد چــــــــــــــار اکناف جهان

کن تجســـــــــــــم املتش را چــــــــــــون ترومپت ، دسته دار

ایها الگارسون منـــــــــو را پــــــــاره کــــــــــــن بد دوره ایست

کتلــــــت از بی دستگــــــی رنجـــــــــــور و اُملت ، دسته دار

یـــــــا یواش ودزدکی لاک غلــــــط گیـــــــــــری بیـــــــــــــــار

تـــــــــــای اُملت را بکــــــــــــــن آرام و ساکت ، دستــــه دار

دستــــــــه لی اُملــــت ساکیـــــــــــن باغلادی گئتدی تبریزه

کوفته چیخـــدی قارشینا قیشقیردی :چیخ گئت ، دسته دار!!

تورکی فارسی بـــــــاز قاطی شد به شعـــــــــــــر "بوالفضول"

چاقویی کی ســـــاخت این چرمنگ شـــــون پت ، دسته دار!!

 

نجوا ی کاشانی از آن شاعرهای خوش ذوق و توانایی است که شعرش (..و مطمئنا خودش نیز ، اگرچه توفیق زیاتش را نداشته ام )  مهره ی مار دارد ....( ما هم برای دریافت مهره مذکور  توی صف بودیم...منتها نوبت به ما که رسید آسمان تپید و مهره ی مار تمام شد  و -دور از کام عزیزان - زهرمار قسمت ما شد!)...   با نجوا در کامنتها  گاه به هم  دل می دهیم وقلوه می ستانیم ...

نجوا :

دلــم برای نگــــــــاه تــــــــــــو تنگِ تنگ افتاد
بیا که نصف نهــــــــــارت(۱) مرا به چنگ افتاد


برای دیدن روی ستــــــــــــــــــاره می رفتــم
از آسمــــان به سر م این شهاب سنگ افتاد


به نــــــان سنگک قم داشتم ویـــــار ، وَ  یار
به جـــــــــــان بنده به خونخواری پلنگ افتاد


هزار شکر خدا را کــــــــــــه جنگ پایان یافت
و دود ِ کشمکش از لولــــــــــه ی تفنگ افتاد


سلاح شعر ، کم از توپ و تانک، کاری نیست
ازین سلاح بباید بــه جــــــــــــــان جنگ افتاد


به سادگی نتوان پیش برد دنیــــــــــــــــــا را
خوش آن کـــــــــه در هنر ِ زندگی زرنگ افتاد

(۱) : برای رمز گشایی رجوع شود به پست "نصف النهار..."!

 

 بوالفضول:

به خوابِ دوش،  چو زلف تو دوش فنگ افتاد!!
میان ما دو پریشـــــــان به عینه جنگ افتاد!


"به روی چشم !" بگفت آن کمــــــان ابرویت
مژه گشوده شد و بر دلــــــــــم خدنگ افتاد!


همیشه مست و ملنگــم ز باده ی چشمت
که هرکه خورد از آن مست شد ؛ ملنگ افتاد!


شبانه من به هوای تــــــو خودکشی کردم
از آن هـــــــوا که به رگهایم از سرنگ افتاد!!

لهیب آتش حزب خــــــــــدای را نــــــــــــازم
کزآن ابهّت صهیـــــــــــــون زدنگ وفنگ افتاد


نشانه داشت ز مـــــــــاء حمیم دوزخشان
به کــــــــــــــام هرزه ی انها اگرشرنگ افتاد


کمیت شعر م اگـــــــــــــرراهوار بود کنون -
به پیش توسن اشعـــــار دوست لنگ افتاد!


مجال قافبه همچون دلم مگــــــر تنگ است
که طبع سرکش من بــــــــاز در جفنگ افتاد!!

...و دو نقد منظوم!

 برای همشیره  ی خوش ذوق...

باران سلام! جــــــــــــــاری شعـــــرت زلال باد            کس چون تو نغمه های خوش و شعر تر نداشت

دربیت اول غزل امــــــــــــــا گمـــــــــــــان کنم             شاعر به وزن و  بحــــــــــــر مضارع نظر نداشت!

درمصــــــرع نخست تـــــــــو یک واژه کم نبود؟             یا دوّمي ز وزن کمي بيشتــــــــــــــــــر نداشت؟

القصــــــــــــــــه قصد ، نقد نبود و سپاس بود               امّا دل از ســـــــــــــــر کچلم دست بر نداشت!!

 

براي سيد جان خوش طبع ...

يـــــــــــار مــــــــــــا آمد و به بحر خفيف              يک غزلمثنــــــــوي ســـــــــــرود لطبف

ليک دارم يکــــــــي دو پيشنهـــــــــــاد                کــــــــــــه مــــــــــــــرا حال آمده در ياد

در " ... دهد لحظه لحظــــــــه ام بر باد"              خلاء "را"  همــــــــــــــي کنـــــــد بيداد!

هم از اين خاطــــــــــــرم مشوّش شد:              " پـــــــــاي تا ســـــــــر درونم آتش شد"

يــــا "درون" يا کـه "پــــــــاي تا سر" گو               از يکي چشم پــــــــــــــــوش و بهتر گو...

...و يک گير تايپي!

براي طناز يکي يه دونه ي بوالفضول...

...که در متنی طنز آورده بود :

!These are the first tings for making atomic bomb

بنگاشته ای تویی کـــــــــــه My darling ی!

Theses are the first tings  for making  ی!

غــــــــــافل که ز انفجــــــــــــــار بمب اتمت -

افتــــــــــــــاده ز ting مطلب تــو thing  ی!!

 


اخبار داغ و برشته!

1- همانطور که ملاحظه می فرمایید وبلاگ ما قالب تهی کرد ه است(!) از شوق قالب جدید! . قصد دارم در بخش لینکهای وبلاگ  هم تغییراتی بدهم وبا گسترش آن از شرمندگی دوستان عزیز ی که طی یک اقدام انساندوستانه ما را بلا عوض لینک کرده اند ؛ در بیایم...

 

2-بسیاری از دوستان لطف می کنند و کامنت می گذارند و یا در آفهایشان از بنده دعوت می کنند که سری به وبلاگشان بزنم ... اما گاه  به علت مشغله وفراموشی  ،برخی از عزیزان از قلم می افتند و ...

نشانی برخی دیگر را هم فراموش می کنم ...به ویژه آنهایی که با مسنجر پیام می دهند ... خدای نکرده قصد  و مرضی(!) نیست. پوزش از همه ی این دوستان ... من واقعا مشتاقم به وبلاگشان سر بزنم و مطالبشان را بخوانم واستفاده کنم کما اینکه به شهادت قاطبه ی  برخی دوستان(!) این کار را با افتخار انجام می دهم  اما گاه واقعا مشکلات ذکر شده با عث کم سعادتیم می شوند ... اگر دیدید نیامدم یاد آوری کنید ما هم کمتر فراموش می کنیم و در نتیجه محروم از سفره ی مهمانی دوستان نمی شویم...

 

3-سالیان سال است – "سالیان" مربوط به دنیای حقیقی است و "سال" مربوط به دنیای مجازی! – که با همین عنوان "بوالفضول الشعرا" – و بی هیچ نام ونشانی دیگر -  در گوشه و کنار عرصه طنز  بی هیچ ادعایی برای خودم پرسه می زنم از محضر دوستان طنز پرداز واساتید خوشه چینی می کنم و در حد توان خود قصد دارم لبخندی بر لبان مردم بنشانم...

 

اما گاه این ناشناس بودن در دسر ساز می شود  هم برای دیگر طنز پردازان هم برای خودم!

 

برای دیگران بدینگونه که برخی ؛  آنها را با ما عوضی می گیرند ! – وطفلکها چه گناهی دارند  در این بین !!-

...و برای خودم از این نظر که برخی فکر می کنند اهداف پیچیده ای در پشت این ناشناسی هست و نتیجتا هر بار      که می خواهم دهانم را برای اظهار نظر یا احیانا انتقادی باز کنم یکی به رویمان غداره می کشد که :

تو حرف نزن نامرد مجازی!...اگر جرات داشتی که اسم واقعی...الخ!

 

اگر چه اکنون برخی از دوستان به خصوص طنز پردازان از اسم ورسم کاملم با خبرند ...این ناشناس ماندن - که  امروز گویا آخرین روزش می باشد! – یکی دو دلیل داشته که هیچ یک پیچیده نبوده اند!... مهم ترینش این بوده  است که همیشه دوست داشته ام در انزوای خود خواسته ام به دور از هیاهو و  جنجال کار کنم ...

اینکه چطور سر از عالم مجازی در آوردم به یافتن دو دوست قدیمی و دور افتاده ام بر می گشت که بعد از ده سال وبلاگ هایشان را در اینترنت یافتم و در واقع برای اولین بار با چیزی به عنوان وبلاگ آشنا شدم!!!

(رفیق ناباب...اینترنت پر سرعت هم بی تاثیر نیست!)

 

...و به عشق این دو بود که آمدم و خود را آلود ه ی این کار کردم!...این دو دوست گرامی،   محسن اشتیاقی  عزیز و  پژک صفری  نازنين بودند .

( البته بسیار هم خوشحالم  از این آلودگی(!) چرا که دوستان جدیدی یافتم و همچنین شیوه ی  جدیدی از ارتباط با مخاطب را تجربه کردم)

که

 

 

4- از آنجاییکه بنده وبلاگ را با مجله اشتباه گرفته ام...معمولا پستهایم و همچنین فاصله ی آپدیتهایم اندکی طولانی است ... آیا همین شیوه را ادامه بدهم یا به مطالب کوتاهتر و رو بیاورم و فاصله ی به روز شدن هایم را کمتر بکنم... منتظر نظرات عزیزانم

 

۵- فردا اگر خدا بخواهد به قصد پایبوسی حضرت ثامن الحجج (ع) عازم مشهدم  و شاید در این مدت   به اینترنت دسترسی نداشته باشم . این را قبلا عرض کردم تا اگر دوستان دیدند خبری از بوالفضول نیست و به کامنتها یا پیامها و ایمیلهایشان پاسخ نمی دهد ؛ بدانند قضیه از چه قرار است و فکر های بد بد نکنند!

 

خاک پای همه ی بامرامان و قربان همه ی دوستان... :

سعيـــد سليمان پور   ( بوالفضول الشعرا )


(طنزی که هم اینک به دستمان رسید....!)

 

سوتی های تاریخی

 

 

همه ی تخت های دیوانه خانه جورجیا در سال گذشته پر شده بود و بسیاری هم

 منتظر بودند تا نوبتشان بشود!

 

(از اساسنامه آتلانتا سال 1934)

 

 

شباهتهای من وپدرم با هم متفاوت هستند!

 

(دیل برا پسر یوگی برا)

 

 

 

مدام می نویسند بمباران بمباران.... اینکه بمباران نیست ، پشتیبانی هوایی

 است!

 

(دیوید آپفر سرهنگ نیروی هوایی آمریکا در اعتراض به گزارشگر های جنگ ویتنام)

 

 

من بیشتر رشوه ها را به چشم هدیه نگاه می کنم!

 

(مدیر صنایع هوایی لاک هید؛ هنگام توضیح درباره ی رشوه ی 7 میلیون دلار که به مقامات هلند و

به عضوی مهم در دولت ژاپن داده بود )

 

 

 

چین کشور بزرگی است که چینی های بسیاری در آن ساکن هستند!

 

(شارل دوگل رئیس جمهور فرانسه)

 

 

اگر جنایت 100درصد هم کاهش پیدا کند باز هم پنجاه برابر آن میزانی است

که  باید باشد!

 

(جان باومن کنسول اظهار نظر درباره ی میزان جنایت در واشنگتن دی سی)

 

 

بمب ها منحصرا به سمت اهداف نظامی نشانه می روند اما متاسفانه

افراد غیر نظامی در اطراف این هدفها هستند!

 

(آیزنهاور رییس جمهور آمریکا)

 

 

 

هشدار :دست زدن به این سیم ها به معنی مرگ آنی است...

متخلفان تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت!

 

(اطلاعیه ای در یکی از ایستگاههای آمریکایی)

 

 

 

آقای رییس جمهور! پیشنهاد من این است که همه ی ماموران آتش نشانی

 ده روز قبل از هر آتش سوزی آزمایش شوند!

 

(عضو یک شورای شهر در آمریکا به هنگام بحث)

 

 

 

...و درست در پایین این مطالب آمده است :

 

کپی از مطالب سایت حتی با ذکر منبع غیر مجاز می باشد ...!

 

 

(یادم رفت بگویم که این مطالب را از سایتی - کمي کوچک تر از يک وبلاگ(!) -  نقل کرده ام که  امتیاز این سوتی ها را از اشخاص فوق الذکر خریده است!! ... همه مثل ما نیستند که  به دنبال کارهای خلاف و  غیر  مجاز بروند!)