مرغ افسانه ای! (رباعیات)
عمرِ دلِ خود تباه نتوانم کرد
در حقّ وی اشتباه نتوانم کرد
با قلب ضعیف خویش ای مرغ عزیز!
بر قیمت تو نگاه نتوانم کرد!
*
ای مرغ! گران شدی به ما بد کردی
بر سفرۀ ما جفای بیحد کردی
گفتم برسی و سد کنی جوع مرا
راه نفس مرا ولی سد کردی!
*
ای مرغ!به خواب دیدمت ارزانی
در داخل سفره، بنده را مهمانی
امّا وقتی ز خواب بیدار شدم
دیدم که گران، چو خواب مسؤولانی!
*
تا بگذرد از مرغ ،عتابش کردم
آگه ز مسیرِ ناصوابش کردم
این مرغِ خیال، بسکه با مرغ پرید
یکشب بَدَل از مرغ، کبابش کردم!
*
با سفرۀ شاعران شدی بیگانه
نرخ تو کجا و مبلغ یارانه!
دیگر چه نشان از تو در این کاشانه
ای مرغ چو سیمرغ شدی افسانه!
*
رفتم به در مغازۀ مرغفروش
از قیمت مرغ، جانم آمد به خروش
صاحبْ دکّان گفت:«نزن اینهمه جوش
وقتی همهچی گران شده، این هم روش!»
*
ای مرغ که دوش دیدمت شکل کباب!
بیتاب به سوی تو دویدم به شتاب
می خواستم از بالِ تو گازی بزنم
از دردِ سرانگشت پریدم از خواب!
*
دیوانه شد و به سیم آخر زد و رفت
نامرد(!) به ما ز پشت خنجر زد و رفت
پرواز بلد نبود، امّا دیدیم
مرغ از سرِ سفرهمان شبی پر زد و رفت!
روزنامه "تهران امروز" ۲۸ تیر۹۱
وبسایت دفتر طنز ارومیهنیز بروز شد
شعری از شب شعر طنز چولپا کلیک
عذر خواهیّه(!):
مدتی است که به خاطر مشغله های فراوانه(!) نتوانسته ام به وبلاگ دوستان آنچنانکه باید و شاید، سر بزنم و به کامنتهای محبت آمیز شان پاسخ بدهم.خدای نکرده حمل بر بی ادبی و کم توجهی حقیر نشود که عمده دلخوشی بنده در فضای مجازی شما دوستان عزیزتر از جانید.از این تراکم کاری جان سالم به در ببرم،در فرصتی مقتضی خدمت تک تک عزیزان خواهم رسید و جبران مافات خواهم کرد مبسوط، ان شاءالله! دوستدار همیشگی تان:سعید سلیمان پور (بوالفضول الشعرا)