خرنامه!

 

در خرآباد جهان گلّۀ خر می‌بینم
این عجب نیست که خر جای بشر می‌بینم

هر طرف می‌نگرم روگذر و زیرگذر
رمه پشت رمه در حال گذر می‌بینم

گرچه در موقع آمار گرفتن رأساً
رأسها را همه در حکمِ نفر می‌بینم!

باز صد شکر که در آینه جا این‌همه نیست
عوض گلّۀ خر، کلّۀ خر می‌بینم!

می‌کند سعی که یک جور دگر ننماید
لکن افسوس که یک جور دگر می‌بینم!

سر به سر کلّه‌خران را چو ز سر می‌سنجم
سر خود را به یقین از همه سر می‌بینم!

چه کنم صبر بر این عارضۀ خربینی؟
نکند این‌همه از ضعف بصر می‌بینم؟

خرمگس معرکه را باخت به ما خربشران
حالی او را مگسی‌حال و پکر می بینم!

کسب خرکیفی و خرزوری و خرپولی را
در خرآباد جهان عین هنر می‌بینم!

چشم بد دور ز خرفهم سیاسی، کاو را
دائما در پی اظهار نظر می‌بینم!

وعده‌ها می‌شنوم، در پس آنها لیکن
بلکه و شاید و اما و اگر می‌بینم!

جای طوطی خر شکّرشکنی ظاهر شد
داخل توبره‌اش قند و شکر می‌بینم!

«خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد»
دارم اکنون ز کانال دو، خبر می‌بینم!

خر بزرگ است غنیمت شمریدش صحبت
که چنین غفلت را عین ضرر می‌بینم!

زین شر و شور هوس تا به «بشر» می‌نگرم
«باء»ی افزون به سرِ واژۀ «شر» می‌بینم!

آه و نفرین که کنم خود به بلا می‌افتم
اینقدَر در نفس خویش، اثر می‌بینم!

بوالفضولا، چه بلایی تو که بر رشتۀ نظم
هرچه خرمهره کِشی، درّ و گهر می‌بینم!

 


 

شب یلدای دوستان نیز  پیشاپیش مبارک بادا
شعرطنز :  شب یلدا رسیده! (کلیک)
 

در حکایت سلفی!

 


هی بگیریم در اینجا و در آنجا سلفی!
داستانی شده در مملکت ما سلفی!

لحظۀ زلزله و موقع آتش‌سوزی
اوّلین کار تو در قلب بلایا سلفی!

گر چه نشناسد بقّال سر کوچه مرا
کرده السّاعه مرا شهرۀ دنیا سلفی

ختنه‌سورانِ علی‌جان پسر همسایه!
با چه این خاطره را ثبت کنم؟با سلفی!

بر سر سفرۀ رنگین که نشستی، لطفاً
قبل از آنکه بخوری مرغ و مسمّاسلفی!

به همه می‌رسد ای مجلسیان، هُل ندهید،
تا بگیرم دو-سه‌ تا با «فدِریکا» سلفی!

مرده استاد و یکی شاد که از آن مرحوم
داخل گوشی او هست هف-هش(!)تا سلفی!

در رثایش همه گویند: دریغا استاد!
یکی آن‌گوشه بگرید که: دریغا سلفی!

فرصت سلفیِ من شکر خدا فوت نشد
چونکه انداخته‌ام با متوفّی سلفی!

⚡️
من همین‌الآن با شعر جدیدم یهویی!
سه-دو-یک، فرت! سپس Share!بفرما سلفی!

ترساننده برتر!(نتخاباتی!)

آمدی ای عقل از دلدار می‌ترسانی‌ام!

خود به صد افسون، ز افسون‌کار می‌ترسانی‌ام

 

می‌خوری پالوده با اغیارِ بی‌اصل و نسب

در عوض هر روز و شب از یار می‌ترسانی‌ام!

 

آمدی ای بخت‌خواب‌آلوده با خمیازه‌ای

از خروش دولت بیدار می‌ترسانی‌ام!

 

با تو دیگر مطلقاً حرفی ندارم، خیر پیش!

ای که هی با شیوۀ اشرار می‌ترسانی‌ام!

 

روی صحبت با تو شد ای عقل‌مند ممتحن!

کاینزمان از قاضی و سردار می‌ترسانی‌ام!

 

بهر آرا اوستادِ «ژانر وحشت» گشته‌ای

فیلم بازی می‌کنی، بسیار می‌ترسانی‌ام!

 

من به قربان تو، گیرم «چیز» فرضم کرده‌ای

یک-دوباری بس بود، صدبار می‌ترسانی‌ام!

 

چارسالی مات چون دیوار بودی در عمل

حالیا ای شیخ، از دیوار می‌ترسانی‌ام!

 

زان‌طرف از هرکه خواهد بهر ما کاری کند

ای ندانم‌کارِ لاکردار، می‌ترسانی‌ام!

 

گویمت این سفره خالی مانده، نانی لطف کن

با تشر ای طُرفه خوان‌سالار، می‌ترسانی‌ام!

 

گویمت اخبار دیشب از گرانی گفته‌است

می‌دهی هشدار و از اخبار، می‌ترسانی‌ام!

 

تا دلیل از مرکز آمار می‌آرم تو را

خشمگین از مرکز آمار می‌ترسانی‌ام!

 

تا دهان وا می‌کنم گویی به بنده «بی‌شعور»

مثل آن بیچاره «فرماندار»، می‌ترسانی‌ام!

 

چون هراس از دولت قبلی و آتی بس نبود

لاجرم از دولت قاجار، می‌ترسانی‌ام!

 

دوش توی خواب دیدم با من و دل صادقی

ز اقتصاد خسته و بیمار می‌ترسانی‌ام!

 

می‌روی با فقر و بدبختی بجنگی بی‌امان

صاحب تدبیر، از اِدبار می‌ترسانی‌ام!

 

سیبل را دیدم که می‌بینی و اَحوَل نیستی

جای یار از مکر استکبار می‌ترسانی‌ام!

 

دوش دیدم جای حقد و کینه‌ورزی بهر دوست

از فسون دشمن غدّار می‌ترسانی‌ام!

 

گشته‌ای مرد عمل، بی هیچ امّا و اگر

از شعار و از ادا-اطوار می‌ترسانی‌ام!

 

چون شدم بیدار دیدم ای دل غافل هنوز

با همان سبک و همان هنجار، می‌ترسانی‌ام!

 

ترس تو این روزها از ترس من افزون‌تر است

پس حلالت باد هر مقدار، می‌ترسانی‌ام!!

 

پاسخ این نقد طنزآمیز من این شد که حال

از «جهنم»، از «عذاب‌النار» می‌ترسانی‌ام!

چالش مانکن!

الگوی تلاش و کارکردن این است


                                  مسئولِ خَدوم و فخر میهن این است


ده‌سال ز جای خود نخورده‌ست تکان


                                روکم‌کنی از «چالش مانکن» این است!


نشانی کانال تلگرامی ام:
https://telegram.me/bolfozool

خوشا مهار تورم!

خوشا مهار تورّم! خوشا تلاشِ حبیبم!
که کرده رفعِ تورّم، ولی ز معده و جیبم!

نه بهر معده نَوالی، نه توی جیب ریالی
مبارک است! چه حالی شد این میانه نصیبم!

گریخت توسنم آری،عجب رَمی، چه فراری!
نمانده غیرِ مهاری به کف ز اسب نجیبم!

بنا به نطق فلانی : شکسته پشت گرانی!
بس‌است مرثیه‌خوانی که رفت صبر و شکیبم!

من از گزارش و آمارِ او شدم متقاعد
چرا که قیمتِ بازار داده بود فریبم!

خیال بود و توهّم، غمِ معیشت مردم
به هوش آمدم آخر ز بس زدند نهیبم

چه غم که مفلس و زارم چه‌غم که پول ندارم،
انیسِ شعر و شعارم ،خوشم که مردِ ادیبم!

 

روزنامه جام جم- 31 خرداد 95

بهار آمد...!

«بهار آمد به صحرا و در و دشت»
بهاری دلپذیر و خوشگل و مَشت!

یهو دیدم صبا شنگول و سرمست
به بزمِ نوبهار از ره رسیده‌ست

صبا را گفتم:« ای بادِ دل آرا
الا ای قاصدِ عشّاقِ شیدا

کنون هرچند دورانِ ایمیل است
مرا تنها به پیغام ِتو میل است

هزاران سال بودی قاصدِ یار
ولی کاری جز اینت دارم این‌بار

نه می‌خواهم خبر از ماهرویی
نه از احوالِ یار مُشکمویی

بخواهم از شما ای یار جانی
بَری پیغامِ من سویِ گرانی

که :در سالِ جدید ای مردم‌آزار
دگر پیدا نشو در کوی و بازار

در این موسم که گلشن رُز بیارد
نکن کاری که مفلس بز بیارد!

به مردم رحمتی ‌آور ،گرانی!
نکن با ما فقیران سرگرانی!»

صبا قولِ مساعد بهر ِمن داد
پس از آن دور شد با سرعتِ باد

نشستم در چمن سرمست و سرحال
به خود گفتم که فرخنده‌ست امسال

گرانی هم خودش انصاف دارد
مرامی توپ و قلبی صاف دارد

نه بابا، حال ما را می‌کند درک
خودش بازار ما را می‌کند ترک

صبا بعد از دو-سه‌ساعت که برگشت
مراپیدا نمود اندر دلِ دشت

به من گفتا:«پیامت را رساندم
به گوشش آنچه گفتی، جمله خواندم

به من گفتا که: از این دست پیغام
مکرر آیدم از صبح تا شام

سحر تا شام معمولاً ز ملّت!
ز شب تا صبح معمولاً ز دولت!

شده گوش‌من از این حرفها پُر
ز من گیرم همه باشند دلخور

سوار اسب گردم با مهارت
بتازم چارنعل از بهر غارت

سمند سرکشم را چون کنم زین
بتازم سوی بازار از پی کین

به همکاریِ اربابِ صناعت
برآرم گَرد از جیبِ جماعت...»
⚡️
صبا نابرده پیغامش به پایان
به ناگه دست و پایم گشت لرزان

سپس احساس کردم سربه‌سر دشت
به سویم آمد و گِرد سرم گشت!

نشد قسمت که باقی را کنم گوش
که افتادم ز پا و رفتم از هوش!


اگر قلبت ز درد و غم ملول است
دوایش طنزهایِ "بوالفضول" است
دمِ در نه!بفرما تویِ کانال!
اگر Join اَش نکردی هم،قبول است!

 

کانال شعرهای طنز "بوالفضول الشعرا" 👇👇👇

https://telegram.me/bolfozool

بخیه بر وجدان!

 

بکِش از چانه‌ی آن کودک نالان، بخیه

-گر بیابی- بزن آنگاه به وجدان، بخیه

 

جان چه و کشک چه؟اوّل بطلب پولت را

هان مبادا بزنی از سرِ احسان، بخیه

 

بخیه زن با نخِ زر زخمِ تنِ اعیان را

وا کن از  چانه‌ی  آسیب‌پذیران، بخیه

 

اصل، پول است؛ مبادا بَدل از زخمِ کسی،

اشتباهی بزنی بر درِ هَمیان، بخیه!

 

گر کسی کرده از این غصّه گریبان را چاک

بزن آسوده بر آن چاکِ گریبان، بخیه

 

این نه تقصیر تو بوده‌ست،خودش وارفته‌ست

بسکه گشته‌ست ز رفتار  تو حیران، بخیه

 

ای بسا عامیِ بی‌مدرِکِ انسان داریم

زده عمری ز پی کسب به پالان، بخیه

 

وی بسا صاحبِ‌مدرک که بِکُل آدم نیست

بهر سودش بزند با نخِ‌ دندان، بخیه!

 

آی بقراط بیا!کوکِ قسم‌نامه شکافت!

پول ده، تا بزنم بر ورقِ آن، بخیه!

 

زخم با بخیه شود خوب ولیکن این بار

زخمها زد به دلِ مردم ایران، بخیه

***

بخیه بر لب بزن ای شاعر و با سوزنِ کِلک

بزن السّاعه بر  این نظم پریشان، بخیه

                                                                                روزنامه جام جم 24 آذر 94

شعر با تربیت!

(به مناسبت26 مهر روز تربیت‌بدنی و ورزش)

نپنداری که من تنها بدن را تربیت کردم
به ورزش روی کردم؛ جان و تن را تربیت کردم

نه تنها جان و تن را بلکه با یک ـ دو ـ سۀ ورزش
مربی گشته، عقلِ مُمتَحن را تربیت کردم

بر و بازو و گردن را که کلاً پرورش دادم
به دنبالش زبان خویشتن را تربیت کردم

زبان‌آور شدم دیدم سخن‌ها باب میلم نیست
درآوردم کت و اهل‌سخن را تربیت کردم

نبودی و نمی‌دانی که توی انجمن دیشب
چگونه ناقدانِ لاف‌زن را تربیت کردم

به شعرم بی‌ادب‌ها زیر لب چون ریز خندیدند
به هجوی شاعران انجمن را تربیت کردم

شنیدم نقدهای بی‌سوادان را سپس نقداً
فحولِ نقد ـ اعم از مرد و زن ـ را تربیت کردم

به‌سختی روی گنبد، گردکان را فحش‌ها دادم
ولی نااهلِ بی چاک دهن را تربیت کردم1

میان توپ و تانک و فشفشه با چند تا لیچار
تماشاگرنماهای وطن را تربیت کردم

ز درس سولفژِ من، جملگی سی‌دی در آوردند
به جای‌بلبلان، زاغ و زغن را تربیت کردم

دو ـ سه متری از آن سرو چمان الگو در آوردم
سپس از روی آن سرو چمن را تربیت کردم

اراذل را ز طرْفِ باغ بردم صاف توی ون
به چوبِ نارون اصحاب ون را تربیت کردم

در اول گاو نر را یک ـ دو ترمی دادم آموزش
سرِ خرمن سپس مردِ کهن را تربیت کردم

بدون شیر بود امّا من از وی کشک دوشیدم
خبر ای بچّه‌ها! گاو حسن را تربیت کردم

شَکر چون شد گران، دادم سماقش؛ لال شد کلاً
چه شیرین طوطی شکّرشکن را تربیت کردم

تورّم چون دهن کج کرد بهرِ بندۀ مسئول
از ایشان ـ با نموداری ـ دهن را تربیت کردم!

تمام بیت‌هایش پیش‌ از این بی‌تربیت بودند
خدا را شکر این طبعِ خفن را تربیت کردم
............................
1. پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است 
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
سعدی
                                                                                             25 مهر-روزنامه جام جم

دبّه در می آورد!

در فروش  ناز ،    دلبر دبّه درمی‌آورد
وقت امضا توی محضر دبّه درمی‌آورد

گاه حتّی توی محضر می‌زند امضا ولی
موقع رفتن دمِ در دبّه درمی‌آورد

پشت چشمش را که نازک کرد و روی از من گرفت
یعنی اینکه بار دیگر دبّه در می‌آورد

از رقابت با قد او می‌دهد سرو انصراف
طفلکی مثل صنوبر دبّه در می‌آورد

گاه سهواً طالع سعدی نصیبم می‌شود
چرخ تا راضی‌شد،اختر دبّه درمی‌آورد

می‌روم از دختر رَز خواستگاری می‌کنم
خطبه را ناخوانده، مادر دبّه درمی‌آورد
 
زان‌طرف جا ‌می‌زند در هودج خود نوعروس
باده یعنی توی ساغر دبّه درمی‌آورد
*
قول دادم سی-چهل بیتی تو را گویم،ولی
طبع‌شعرِ خاک‌بر سر دبّه درمی‌آورد!

                                                        28 اردیبهشت 94 (به نقل از اینجا !)

منتقد چون بیسواد افتد  تحمل بایدش!

 

  منتقد

نقدهایی مثبت و نازکتر از گل بایدش

دلبر ما را که تدبیر و تعقل بایدش

خرده بر جمعیت زلفش اگر گیرد کسی

بس پریشانی که از آن جعد و کاکل بایدش

تا ببیند چند تار زلف او را چون کمند

قدرت تصویرسازی و تخیل بایدش!

چشم را چون شست و بعدش دید جور دیگری

آن دو رشته در نظر گیسوی سنبل بایدش!

گر در آن زلف و دماغ و چشم و ابرو مشکلیست

باید از آن بگذرد عاشق،تساهل بایدش!

فرض کن بالای چشم یار، ابرو دیده‌‌ است

قبل از آنکه بر زبان آرد، تامل بایدش!

تازه گیرم با تامل خواست لب را وا کند

پیش از آن با لشگر مژگان تقابل بایدش!

پس سر بی‌درد را بیخود نبندد دستمال

عارفانه در چنین حالی تجاهل بایدش!

خواهشا(!) بی‌جنبه‌بازی در نیارد این وسط

«باغبان گر پنج‌روزی صحبت گل بایدش!»

نوگل ما را چه سود از نقد زاغ روسیاه

بلکه به‌به-چه‌چه و تمجید بلبل بایدش!

 *

منتقد خوب است و بحثی‌نیست در آن، منتها

احتیاطا وقت نقادی، قراول بایدش!

منتقد باید همیشه مثبت‌اندیشی کند

عیبها را یا نبیند، یا تغافل بایدش!

داد از آن روزی که نقدش اندکی منقی شود

فحش‌ها از این جناح و آن تشکل بایدش

تا قلم در دست ایشان بود، کژ-مژ می‌نوشت

چون به دست ما فتاد اینک، تعادل بایدش!

نقد کن ای دل ولی از فحش دلدارت منال

منتقد گر بیسواد افتد ، تحمل بایدش!

حوصله سر رفت از این باید نبایدهای ما

جمله اعمال فوق الذّکر، در کُل بایدش(!)

 *

دائما شعر فخیم از بهر شاعر خوب نیست

گاه از روی تفنن شعرِ بنجل بایدش!

شد قوافی خرج و از کف رفت نقد «بوالفضول»

باز بر گنجینه «حافظ» تفال بایدش!

                                                                            روزنامه تهران امروز- ۲۳ بهمن ۹۲

ساقیا بهر من آور سبد کالایی!

 

 

در دلم نیست از این پس هوس صهبایی
ساقیا بهر من آور سبد کالایی!

اولویت به خدا با من شیدا باشد
«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی»


کیست مفلس‌تر از این شاعر‌ مسکین که منم؟
«خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی»

بی تعلل سبدم را بده و شادم کن
به‌خدا گر ندهی کِش بروم از جایی!

داخل خمره، برنج‌ام ده و در جام، پنیر!
روغنم را پس ازآن، در قدحی- مینایی!

ای به قربان تو و مرحمت والایت
کس ندیده‌ست چنین مرحمت والایی

گیرم اندر صف کالا و هجوم مردم
بشکند از منِ محنت‌زده، دستی- پایی!

دست و پایم به فدای سبد کالایت
سر من هم شکند، نیست مرا پروایی

دست و پا و سر من گر برود باکی نیست
باز صد شکر که باقیست دگر اعضایی

توی صف یکسره هل دادم و هل دادندم
نیست این جز کنش و واکنش زیبایی!

یک نفر از تهِ صف تا سرِ صف برد هجوم
مات ماندم که عجب حملۀ برق آسایی!

دیگری گفت:کجا؟گفت:شما را سنه‌نه!
ناگهان گشت به‌پا داخل صف، دعوایی

از سر و کلّۀ هم خلق چو بالا رفتند
پیری افتاد به زیر قدمِ بُرنایی!

آن کرامت که از آن دم زده‌ای جز این نیست
نیست در لطف تو یک ذرّه اگر-امّایی!

نازم این لطفِ کریمانه و شاهانۀ تو
کان بیرزد به چنین محنت جان‌فرسایی!

شکر گویم که خدا کرد دعایم را گوش
چون طلب کردم از او دولت روشن‌رایی

«این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت»
بر در میکده با هلهله یک بابایی(!):

عقل و تدبیر گر این است که ساقی دارد
«وای اگر از پس امروز بوَد فردایی»!

*
بس کن ای شاعر ناپخته که شعرت همه بود
شوخی بی‌مزه‌ای ،صحبت بی‌معنایی!

                                                                             (روزنامه تهران امروز-16 بهمن)

نصیحت به رقیب عشقی!

گوش کن ای رقیب عشقی من،

عشق کشک است و عاشقی باد است!

تا به کی در   مثلّث عشقی

حرف اَضلاع و بحث اَبعاد است؟!

بنده از عشق منصرف گشتم

چه نیازی به داد و فریاد است!

«پای هم پیر شید»هدیۀ من-

از برای عروس و داماد است!

عقل شد چون خریدِ تازۀ من

عشق در تیم بنده مازاد است!

زده‌ام توی فاز پوند و دلار

عشقم الساعه ارز آزاد است!

لیک خواهم نصیحتی کنمت

گرچه از حذف من دلت شاد است

ای که مغزت به یار  مشغول است

ای که قلبت به عشق معتاد است

گیرم انگیزۀ شما در عشق

این‌زمان قدّ برج میلاد است!

بهره از عشق کی توان بردن؟

حاصلش درد و رنج و غمباد است

گرچه در ظاهرش رمانتیک است

صاحب خلق و خوی جلّاد است!

غیر درد فراقِ یار در آن

دردسرهای گشت ارشاد است!

الغرض مثل بنده عاقل شو!

فکر نان کن که خربزه آب(!) است

(هی نگو شد خراب قافیه‌ات

خب،کجای حقیر، آباد است؟!)

*

اینهمه پند دادمت امّا

این نصایح به گوش تو باد است

باز گویی که:«در جهان جز عشق

 هر بنا هست، سست بنیاد است»

باز گویی که: «جان و هستی من

مال آن دلبر پریزاد است!»

فکر کردم خریّتت ارثیست

تو نگو بهرۀ خداداد است!


یادداشت محمد یزدانی جندقیبر مجموعه شعر طنز خنده های فالش در سایت شاعران پارسی زبان  

                                                        کلیک

من آدمی مدرنم

توی بهشت گه هوسِ سیب می‌کنم

در خُلد، آرزویِ «سراندیب» می‌کنم!

 شیطان اگر نبود در آن لحظه روی فُرم

او را برای وسوسه ترغیب می‌کنم!

 پا در جهان نهاده و از صبح تا به شام

تحسین خویش از سر تحبیب می‌کنم!

 سرکیسه می‌کنم همه ابنای دهر را

بس سودها که یکسره در جیب می‌کنم!

 وقتی کلاه برمی‌دارم ز کلّه‌ای

آن را چو تاج بر سر خود زیب می‌کنم!

 گه وصل می‌شوم به کسانی و زین طریق

خود را مصون ز آفت و آسیب می‌کنم!

 جز خود هر آنکه جامعه را مبتلا کند

تشبیه او به میکروب و آمیب می‌کنم!

 هرکس که تهمتم بزند از ره قضا

او را به حُکمِ محکمه تعقیب می‌کنم!

 یک «راست» را ز بعدِ هرَس کردنی تمیز

با صد «دروغ»، یک‌شبه ترکیب می‌کنم

 صبحش اگر به سهوِ لسان گاف می‌دهم

ظهرش بدون دلهره تکذیب می‌کنم!

 هر جا که لازم است بنا بر مصالحی

در صدق و اعتماد و وفا «بیب»(1) می‌کنم!

 هر جا که پای منفعتم بود در میان

آن را که مانعش شده،تخریب می‌کنم!

 وجدان اگر که موی‌دماغم شود، سریع

او را عذاب داده و تأدیب می‌کنم!

 چون نارفیق می‌روم آهسته پشت او

خنجر برون کشیده و تا «دیب»(2) می‌کنم!

 وجدان زخم‌خوردۀ خود را ز بعد آن

طومارپیچِ پنبه و تنزیب می‌کنم!

 من آدمی مدرنم و اینگونه نفس را

با شیوه‌ای نوآمده تهذیب می‌کنم!

 ................................

(1): بوقِ سانسور!

(2): دیب؛ در ترکی به معنای (ته)


اینجا  را هم با یک مثنوی به روز کرده ام

سر رابه خاک درگه حیدر (ع) نهاده ام...


وبسایت دفتر طنز ارومیه  به روز شد

یادداشت اکبر اکسیر بر مجموعه شعر طنز  "خنده های فالش"  کلیک

نکوشید خیطی به بار آورید!

 

«بکوشید و خوبی به کار آورید» (1)

 نکوشید خیطی به بار آورید!

الا ظالمان جهان، از چه روی

بر این خلق ایران فشار آورید؟!

چو  از هسته گوییم و نیروی آن

سخن را سوی انفجار آورید!

چرا در میان سخنهایتان

دروغی چنین شاخدار آورید!

علوم جهان را که گفته عمو،

مُحِقّ‌اید در انحصار آورید؟!

به هرجا که دیدید نفعی کلان

هجومی چنان لاشخوار آورید!

چو مستید از کبر، دیگر چرا

سر سفره زآن «زهرمار» آورید(!)

فروشی نباشد حق ای ظالمان!

هر آنقدر پوند و دلار آورید!

ز تحریم‌تان عزم ما نشکند

کجا رخنه در این حصار آورید!

بر این گلّه گر فکر گرگی کنید

بسی بُز از  این رهگذار- آورید(!)

 

*

سیاست دگر بس  بوَد، دوستان!

دلم را خبر از نگار آورید!

دماغم از این بوی بد پر شده‌ست

مرا شمّه‌ای عطر یار آورید!

غم و غصّه خوردن چو شغلیست سخت

برایم دو تا دستیار آورید!

دلم شد خراب از نگاهی و کار

شد از دست،تعمیرکار آورید!

پی باقلا بار کردن سپس

ز کوی نگارم حِمار آورید!

ز بهر خسارت چکی پرملاط(!)

از آن ماه سرمایه‌دار آورید!

ز شعرم سپس خنده‌ای روحبخش

به روی لب  روزگار آورید!

بخوانید این طنز را و در آن

«چو دیدید سرما، بهار آورید.»(!) (2)

...........................................................

(1) (2): روی همرفته(!) بیتی از حکیم ابوالقاسم فردوسی

«بکوشید و خوبی به کار آورید

چو دیدید سرما، بهار آورید»

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب

تا به دکّان تو بنهادم پای                   

طبع‌ من در طرب آمد، مشدی!

بهر تبریک به ما نسیه بده!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*      

ای تو فخر و شرفِ  بقّالی!

چون بهشت است دکانِ عالی!

ای که توپی ز لحاظ مالی

شاعری دلشده ، جیبش خالی -

از برای طلب آمد،مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

دوش دیدم که سر کوی شما

شعر خواندم ز گل روی شما

از خَمِ سِبلَت و ابروی شما!

بعد بهر صله از سوی شما-

نیم کیلو رطب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

لطف کن خواب مرا کن تعبیر

من نخواهم صله بهر تقدیر

نسیه ما را بده و سفته بگیر!

که ز فقر این دلِ رنجورِ حقیر -

سخت در تاب و تب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

تا که اشعار مرا  بشنفتی

گفتی: «احسنت عمو،گل گفتی!»

بحث نسیه چو رسید آشفتی

ذرّه‌ای  کشک ندادی مفتی

از تو ما را عجب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

شخص مسئول چه انگاشت مرا؟

«لوح» در خانه  بینباشت مرا!

حاصلی کو ز  نکوداشت مرا؟

کاش می‌داد کمی چاشت مرا!

غصّۀ نانِ شب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

                                                                             روزنامه تهران امروز - ۲۷ شهریور

شعر کمک آموزشی!

 

 

نه رسم نوحه‌گری از هزار یاد بگیر

نه شور گریه ز ابر بهار یاد بگیر

بیا ز  شعر غمینم، بیا ز چشم ترم

دو درس  را ز  دو آموزگار یاد بگیر!

به «منچ»بازی اگر غرّه گشته‌ای   لیلاج!

ز پاکبازی این دل، قمار یاد بگیر!

بیا و  گریۀ جانکاه را  الا ای شمع!

ز چشم عاشق شب‌زنده‌دار یاد بگیر!

چه طرز سوختن از عاشقیست، پروانه؟!

نگاه کن به دل ما و کار یاد بگیر!

اگر نوار تو نفروخت بلبل شیدا!

برو کلاس و کمی قارقار یاد بگیر!

برو رَپیست شو و توی فاز جاز بزن

که گفته‌است عزیزم، سه‌تار یاد‌ بگیر؟!

به جای چهچهۀ سست و سنتی در باغ

به روی سن شو و  داد و هوار یاد بگیر!

*

بکن به صحبت من گوش ، شاعر نوپا!

ز بنده فوت و فن بی‌شمار یاد بگیر!

ز وزن و قافیه آموختن چه سود تو را

برو خرید‌وفروش دلار یاد‌ بگیر!

وگر هنوز مُصرّی که شاعری بکنی

نهان بگویمت و آشکار یاد بگیر!

بیا طریق برنده شدن به کنگره را

ز شخصِ شاعرکِ ویژه‌خوار یاد بگیر!

چو طبع شعر تو شد  باب طبع کنگره‌ها

طریقِ گفتنِ یک  شاهکار یاد بگیر!

هوای سکّه گرفتن اگر به سر داری

به جای شعر کمی هم شعار یاد‌ بگیر!

نخست داور هر جشنواره را بشناس

چو طعمه گشت مشخص،شکار یاد بگیر!

بگرد گِردِ سرِ داور و به  عشق رخش

بکوش و گردشِ پروانه‌وار یاد بگیر!

مجیزِ داور اگر گفتی و افاقه نکرد

اصول جنگ در این  کارزار یاد بگیر!

به وقت چانه‌زنی سفت‌و سخت لابی کن

فشار را ز گروه فشار یاد بگیر!

بالاختصار تو را گفتم از مبانی‌شعر(!)

تو نیز بشنو  و   بالاختصار یاد بگیر!

 

سفره افطار + براعت استهلال

 

                    

در روز اگرچند به هجر تو گرفتار -                          ای سفره افطار!

جويیم وصال تو در آغاز شب تار                            ای سفره افطار!

تا مهر فرو رفت، ز پی، ماه برآید                            از تو خبر آید

ما مهر تو را مدت یکماه خریدار!                             ای سفره افطار!

هرچند که در منزل ما نیز نکویی                            بس خوش‌بر و رویی

خوشتر که رسَم من به تو در منزل اغیار!               ای سفره افطار!

تو معرکه و تیغ و سنان،قاشق و چنگال                 من، لشکر قَتّال!

تا کوس اذان بشنوم آمادۀ پیکار!                          ای سفرۀ افطار!

از جلوۀ تو عشق فسونکار، فراموش!                     شد یار، فراموش!

خوش‌طعم‌تراز عشقی و خوشرنگ تر از یار!             ای سفره افطار!

در دیس تو از مرغ دگر نیست نشانی                      از فرط گرانی

صدحیف که امسال سبک‌تر شدی از پار!                 ای سفره افطار!

با اینهمه سهمی ز خود الساعه جدا کن                  نذر فقرا کن

رنگین نشو از خون دل گرسِنه؛ زنهار!                     ای سفره افطار!

 


براعت استهلال!

رفتم سر بام و چونکه رخ کرد هلال

دل گفت:«تنت چو او بگردد امسال!»

(در اول قصه، آخرش را دیده‌ست

احسنت بر این «براعت استهلال»!)

 

ای دارو

 

 

قرار شد بکنی درد ما دوا، دارو!

ولی چه سود؟ نخوردی به درد ما، دارو!

چه خوب نسخه ما را سه سوته پیچیدی

صدآفرین به تو، احسنت، مرحبا، دارو!

چرا عذاب دهم بی‌تو جسم و جانم را

بهل که روح من از تن شود جدا، دارو!

مگر ز کشور ما جای بهتری دیدی؟

بگو که از بر ما رفته‌ای کجا، دارو؟!

تو را قسم ندهم خود به جان بیماران

که نیست پیش توشان ارزش و بها، دارو!

تو را به جان مدیران مرتبط با تو

بیا که بی‌تو زکف رفت جان ما، دارو!

دوباره نطق مدیر و گزارش خبری!

دوباره مبحث تحریم و مافیا، دارو!

بگو دل چه‌کسی این میانه می‌سوزد

به حال زار مریضان بی‌نوا، دارو؟!

بدل به زهر شو و زین غمم خلاصی ده

چه فرق می‌کند الساعه زهر با دارو!

نیامدی سروقت آخر و عموجان رفت!

رسیدی اما در مجلس عزا، دارو!

تنم به ناز طبیبان نیازمند شده‌ست

سپس به چشمه‌ای از غمزه شما، دارو!

برای یافتنت گشتم آنقدر که شدم

به چند درد دگر نیز مبتلا، دارو!

ز اخم و تخم دواخانه‌چی چه گویمت آه

در آن زمان که بخواهم از او تو را، دارو!

اگر چه با من و امثال من غریبه شدی

خشوع می‌کنی از بهر آشنا، دارو!

«کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم»

ز دست رفته و افتاده‌ام ز پا، دارو!

بیا ز راه و سپس مژدگانی از من گیر

تراول و سند و سکه طلا، دارو!

اگر قبول نداری، بگو که از سر شوق

به پیش پای تو جان را کنم فدا، دارو!

اعتدال ای اعتدال

 

                                               

 آمدی خوش آمدی ای دلبر شیرین مقال                      اعتدال ای اعتدال!

آی و افراطی گری ها را ببر زیر سؤال!                       اعتدال ای اعتدال!

توی بازی سخت پیچاندی حریف مست(1) را                بردی آخر دست را

در ربودی توپ را، چون کرد داور «جامپ بال»!(2)        اعتدال ای اعتدال!

تا شدی پیروزِ میدان، هان نگردی این‌زمان                   وامدار این و آن

دوستی‌های جناحی را خدارا بی‌خیال!                      اعتدال ای اعتدال!

گفته‌ای فهرستی از شایستگان در دست‌توست          آفرین،دستت درست!

بی‌حضور نخبگان توفیق تو باشد محال                       اعتدال ای اعتدال!

چشم ما را کرده‌ای روشن ز  تدبیر و امید                  دلبر صاحب کلید!

کوری چشم عدوی زشت‌کار و بدسگال                     اعتدال ای اعتدال!

طالع نحسی ز دعواهای حزبی شد پدید                    جان ما بر لب رسید

فال ما فرخنده کن ای دلبر فرخنده فال                     اعتدال ای اعتدال!

از سیاسی بازی یک عده، ملت  تلخکام                     لطف عالی مستدام

وا رهان ما را از  این هنگامه و جنگ و جدال              اعتدال ای اعتدال!

تفرقه هر دم که بر کشور امیری کرده‌است               حال‌گیری کرده‌است

پس بزن با همدلی او را حسابی ضدّحال!                  اعتدال ای اعتدال!

آن یکی با اختلاسش پول ملت را که برد-                   با خیالی تخت خورد!

می‌کند بی‌استرس الساعه دندان را خلال!                 اعتدال ای اعتدال!   

این یکی بار خودش را بسته در این اقتصاد                 عامل  رانت و فساد 

می‌چپاند پول  بیت‌المال را توی جوال!                        اعتدال ای اعتدال!

گر تویی مرد عمل، این گوی و این میدان، بیا                جنگ کن با مافیا    

معتدل دیگر نباش اینجا و گوشش را بمال(!)                اعتدال ای اعتدال!

تا نباشی،  مملکت را نیست امّید فلاح                        زین جناح و آن جناح       

دم غنیمت دان که فوری بگذرد این چار سال              اعتدال ای اعتدال!

از برای مشکلات آن روز دادی  راه حل                      حالیا وقت عمل!

با عمل تکمیل کن کار خود ای  صاحب‌کمال!                اعتدال ای اعتدال!

پول ملّی را تورّم توی میدان نبرد                              سکّۀ یک پول کرد!

اعتبار و اقتداری بخش از بهر ریال                             اعتدال ای اعتدال!

گرچه می‌باشد جوان در آرزوی ازدواج                       مانده طفلک هاج و واج

عاشق‌است اما بدون مسکن و بی‌اشتغال                  اعتدال ای اعتدال!

اقتصاد مملکت را طرح‌های نو بیار                             کن تورّم را مهار

تا نگردد هیچ کس شرمندۀ اهل و عیال                     اعتدال ای اعتدال!

توی کابینه چو کردی نخبگان را دست‌چین                  شاعران را هم ببین!

کن «وزیر طنز»، مخلص رابه عنوان مثال!                   اعتدال ای اعتدال!

.

 (1):منظور مست از غرور است نه چیز دیگر!

(2): Jump Ballداور، توپ را در آغاز بازی بسکتبال به هوا می‌اندازد تا یکی از  دو بازیکن دو تیم که زرنگتر است، آن را در هوا بقاپد!( به قول زنده یاد اخوان ثالث:«قافیه را از زیر سنگ هم که شده باید در آورد!»)

                                                                                             تهران امروز- ۱۶ تیر۹۲

ستاد اصغر آقا

      

بچّه محل ما  تکه ماشالّا!

اصغرآقا! مبارکه ایشالّا!

چشم حسود بتّرکه ،بشه کور!                 

میخوای بیای،بشی رئیس‌جمهور

خدای من، چه فیگورای ماهی                 

قربون پوسترت برم الهی!

کاندید ما: اصغر آقا سه کلّه!

ریاستِ سوپریِ محلّه!

درسته که ده تا مغازه داری          

توی سرت فکرای تازه داری

تو مال کلّ مردمی، فداکار!

دیگه بیا بسّه ادا و اطوار!

احساس تکلیف نمی‌کردی اوّل

حالا مکلّف شدی مشدی، ای ول!

تحت فشارِ  افکار عمومی

(مجید کلّه پز و غلام حمومی)

از پشت دخلت اومدی به میدون

مشکلاتو حل کنی سهل و آسون

هر جا بری منم باهاتم اصغر!

عاشق موضع‌گیری‌هاتم اصغر!

موضع شفاف بابا، آش کشکه!      

هزار تا فتنه هم به‌پا شه، کشکه!

«اسی گوریل» بیاد با صد تا نوچه

محله‌رو قُرُق کنه، به تو چه!

فقط خیلی بپا با این چالشه

آرای تو دچار ریزش نشه

شما که با کیاستی داش‌اصغر!

میگن  اِند سیاستی داش‌اصغر!

وقتی پای سیاست اومد وسط

بُر میخورن تو هم درست و غلط

وارد  ماجرا نشی با کلّه

خدا خودش حامی این محلّه!

تا که ندن بهت گیر‌ سه‌پیچی

بدون راهنما باید بپیچی

بذار برات عشوه بیاد حسابی

رقیب سابقت حسن گلابی!

دیروز بهت می‌داد  فحشای فابریک

اومده امروز واسه عرض تبریک!

معنی نداره خودی-غیرخودی

صد آفرین، با همه دمخور شدی!

بپر وسط بکن تخم دو زرده!

بکن رقیباتو له و لورده!

رو نندازی به باجناقت، جواد

خودم میشم واست رئیسِ ستاد

بپر رو «سِن»،  حسابی غوغا کنی          

تا نقش تاریخی‌تو ایفا کنی!

ای پسته خندان چرا؟

                                                  

                                              با اجازۀ استاد شهریار!

ای پسته خندان چرا خون در دل ما می‌کنی

نرخی به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

در هجر تو بی‌چندوچون، از دیده می‌باریم خون

این خنده را گویا کنون، بر گریۀ ما می‌کنی

با حرف مسئولانمان، گفتم که گردی مهربان

بیهوده می‌کردم گمان، با ما مدارا می‌کنی

در ظرف آجیل حقیر، یکدم بیا آرام گیر

آخر چرا ای دلپذیر، این پا و آن پا می‌کنی

ما طوطیان خوش نفس،بی‌پسته مانده در قفس

با ما اسیرانِ هوس ،چندیست بد تا می‌کنی

دل گفت:«تحریمش نما، تا گردی از بندش رها»

خود گو که از تحریم ما، یک‌ذرّه پروا می‌کنی؟

گفتم به دل:«بس‌کن شعار،طرحی از این بهتر بیار

تعیین نرخ ای شاهکار! در بینِ دعوا می‌کنی!

تحریم اگر طرحی نکوست،باری همه از سوی اوست!

ما را چرا در پیش دوست، اینگونه رسوا می‌کنی؟»

                                                                               تهران امروز *۲۰ اسفند

مناظره پژو و پرابد!


                                          با رخصت از پروین اعتصامی

«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید»

که تو مسکین چقدر یابویی!

با چنین شکل ضایعی بالله

بی‌جهت توی برزن و کویی

رنگ لیمویی مرا بنگر

ای که تیره، شبیه هندویی

من تمیزم ولی تو ماه به ماه

مطلقاً دست و رو نمی‌شویی

بچه می‌ترسد؛ آن‌طرفتر رو!

که به هیئت شبیه لولویی

من نه خودرو،گُلم، سَمن‌بویم

تو نه خودرو، گیاه خودرویی!

من به پاریس بوده‌ام چندی

زیر پای «چهاردهم لویی»(!)

روی «باسکول» بیا،بپر،بینم!

روی‌هم‌رفته چند کیلویی؟!

در تو آهن به کار رفته ولی

نازکی عین برگ کاهویی!

صاحبت با تو گر به جایی خورد

سهم الارث ورثّه‌ی اویی!

از «پژو» چون چنین شنید «پراید»

گفت:ای دوست!چرت می‌گویی

بنده گیرم به قول تو  یابو،

تو گمان کرده‌ای که آهویی؟!

«خویشتن، بی سبب بزرگ مکن

تو هم از ساکنان این کویی!»

انتقادی اگر ز من داری

مطرحش کن،ولی به نیکویی

زیر این آسمان مینایی

ای خوشا فکر و ذکر مینویی

خویشتن را بسوز و راحت شو

بی‌علاج است آتشین‌خویی

بخت باید تو را نه آپشن و تیپ

ای که در بند چشم و ابرویی

بخت ماشین اگر سپید بُوَد

خواه بژ باش، خواه لیمویی!

ارج و قربم کنون ز تو بیش است

زانجهت در پی هیاهویی

خوار بودم ولی عزیز شدم

کرد دوران ز بنده دلجویی

قیمت من کنون رسیده به بیست

این منم من، «پراید» جادویی!

توی بنگاه پیش هم بودیم

غرّه بودی به خوش بر و رویی

بنده رفتم فروش و یکماه است

توی دپرس،هنوز آن تویی!

افشاگری مدیر معزول!

ای که زدی زیرآبمو به جای من مدیر شدی

نیروی تحت امر من! موش بودی حالا شیر شدی

بزدل پاچه خار من!چی شد  یهو دلیر شدی؟    

بگم چه‌جور مدیر شدی ای بی‌سواد بی‌جنم؟!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

میخوای منو افشا کنی؟نامه بدی علیه من؟!

لب وا کنم لبوت کنم؟دشمن خونی‌وطن!

از فامیلای طاغوتیت شروع کنم عجالتاً؟

بگم عموت همسایه بود با «اسدالله علم»؟

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

قصۀ عقدت رو بگم یا قصۀ جدائیتو؟

دربیارم رو بکنم تخلفات دائیتو؟

افشا کنم تجدیدای سوم ابتدائیتو؟

دکتر قلابی! حالا،به جای بنده دادی لم!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

«اول آشنائیمون یادم میاد، یادم میاد!

گفتی به من دوسِم داری خیلی زیاد،خیلی زیاد!»

اما حالا صُب تا غروب میکنی از من انتقاد

بگم کیا علیه من دادن به دست تو قلم؟

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

حالا توی مصاحبه هی ایراد از من میگیری؟

از هیئت مدیره‌ها بگم ماهی چن میگیری؟

بگم دور از چشم عیال چه جور میری زن میگیری؟

یه آدرسی رو رو کنم،  سه سوت بریزمت به هم؟

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

بگم دائیت تو زیرزمین چه‌چیزی انبار میکنه؟

بگم عموی مادرت چی‌کار تو بازار میکنه؟

بگم داداشِ وسطیت شبا کجا کار میکنه؟

خب نظر خودت چیه؟بگم آقای محترم؟!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

فساد مالی تو رو با رقم و عدد میگم

من اگه حرفی می‌زنم  ،با مدرک و سند میگم

مو لای درزش نمیره با فیلم مستند میگم

عالم و آدم میدونن در نمیارم از خودم!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

ای گرانی ریز می بینم تو را من!

 

 

باز هم تو؟ بچه‌ پررو!

آمدی «هَل مِن مبارز» گو

تو اگر مردی بیا در گود رایانه

بعد داخل شو به سامانه

تا بکوبم بر سرت با گُرز یارانه

این منم آماده‌ پیکار

این منم مسئول روئین تن

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

تا که می‌گویم:هدفمندی!

بی‌ادب!هرهر به ریش بنده می‌خندی!

نیش خود را از چه رو آخر نمی‌بندی؟

بوق استکبار!

عامل اشرار!

حیله و نیرنگ اهریمن!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

*

بهر تخریب من مظلوم!

تخطئه تاکی؟

توطئه تا چند؟

 چار چرخ اقتصاد مملکت را کرده‌ای پنچر!

شرم کن ای خاک بر سر!

تو خودت آیا نداری خوار-مادر؟

شاخ و شانه می‌کشی بر مام میهن؟

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

سوی میدان یکه می‌تازی

چون حریف من نمی‌گردی،

ناگهان سوی دلار و سکه می‌تازی

بهرچه؟چونکه مرض داری!

من نه چون خلقم که پشتم را به خاک آری

پنجه می‌خواهی دراندازی،

با یلی پرزور و شیراوژن؟!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

تا تو را ضایع کنم، بنگر:

بهر یک کیسه برنج الساعه مرد و زن

توی صف در کوچه و برزن!

با چنین سبک مدیریت،

نیست تاثیری تو را اندازه ارزن!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

گیر کم ده مردم آزار!

نیست از دیوار من کوتاه‌تر دیوار؟

بی‌سواد بد قلق! بس کن!

این نمودار است و این آمار!

روی آن کن زوم!

دست بردار از سرم ای مشکل موهوم!

تو در این قد و قواره نیستی اصلا!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

                                                                           روزنامه تهران امروز- ۸ بهمن ۹۱


                    

اندر حکایت عزل وزیران!

اطلاعاتی رسید از شخص مسئول ای وزیر!

اینکه از دیشب شدی یکباره معزول ای وزیر!

دولت بیدار آمـد بر سـر بالین تو

حکم عزلی از برایت کرد مبذول ای وزیر!

گوئیا در گوش مسئولی شفاهی عرض شد:

مدت پست تو  دارد می کشد طول ای وزیر!

بار سنگین وزارت اوفتاد از دوش تـو

ورنه می افتادی آخر  از کت و کول ای وزیر!

عرصه‌ی خدمت دوی پنجاه متر سرعت است

نه دوی امدادی جمعی شل و شول ای وزیر!

حِکمت این حُکم عزلت خوانده شد در گوش ما

(حکمتی دارد  در اینجا فعل مجهول ای وزیر!)

آن شنیدم از گلیمت پـای بیرون کرده ای

یک-دو سانتی بیشتر از حدّ معمول ای وزیر!

گفتمت صد بار صمٌّ بکم در جایت نشین

اینقدر در جای خود بیجا نخور وول ای وزیر!

هرچه گفتند از در قربت قبولش کن به طوع

تا مقرّب گردی و همواره  مقبول ای وزیر!

هیات دولت نه جای عرض اندام است هان!

ورنه اندامت شود با ضربه معلول ای وزیر!

نان به نرخ روز خور، گــول مرامت را نخور

گول باشد آنکه پیوسته  خورد گول ای وزیر!

تا ثریّا می رود دیوار ما پیوسته راست

کج نبین دیوار ما را مثل شاغول ای وزیر!

گرچه فعل و انفعالاتی عجیب آمد پدید

دل مکن بد ، «کان امرالله مفعول» ای وزیر!

عاقلان آخـــر سجلّش را بــه جِد باطل کنند

حرف حقّی گر زند با  طنز، بهلول ای وزیر!   

شعر آلاینده!

«شهر تهران دو روز تعطیل است»شخص مسئول حکم فرموده‌ست

«آسمان احتمالاً آلوده‌ست.» (گوئیا در ادامه افزوده‌ست!)

راهکار  کلیشه‌ای: آری،راه حل‌های ریشه‌ای: هرگز!

کانکه دنبال ریشه یابی رفت،آب دریا به کفچه پیموده‌ست

خب دگر بیش از این چه می‌خواهی،مشکل اینگونه کاملاًحل شد!

بحث آلودگی نکن شاعر!اینقدر قیل و قال بیهوده‌ست

تو دو روزی درون خانه بمان، لگن‌ات را به سطح شهر نران!

خودروی «فول‌بی‌آپشن»(!)ات زیرا -مثل اعصاب شهر-  فرسوده‌ست

همه در خانه بست بنشینند، دیگر آلودگی نمی‌بینند

خرّم آنکس که -همچو مسئولان- خاطرش شاد و فکرش آسوده‌ست!

مشکل آیا هوای تهران است؟ یا مدیریت مدیران است؟

(خواجه در بند نقش ایوان است، فارغ از پای‌بست و شالوده‌ست!)

دوش رندی به رمز با من گفت:با مدیریت جهانی ما

اغلب دودها که می‌بینی، به گمانم ز کلّه‌ها بوده‌ست!

*

تو مپندار قافیه تنگ‌است،پای شعرم ازین نظر لنگ است

که هنوزاندر این مغازۀ ما، قافیه‌های دبش موجود است!

فراق یار کجا و فراق یارانه + تبریک

خبر رسید‌ که آمد به سر، گرانی‌ها

که کرد از سرِ مردم گذر ،گرانی‌ها

کناره کرد ز شهر و  ز ترس مسئولان

فرار کرد به کوه و کمر ،گرانی‌ها

دوباره مرغ نشان داد روی خوش ما را

رها شدیم از آن مایه سرگرانی‌ها

ز خواب ناز به ناگه  پریدم و دیدم

هنوز  بی‌حس و منگیم  در گرانی‌ها

وزیر خواست که اقدام عاجلی بکند

سه بار گفت ز جان: «مرگ بر گرانی‌ها!»

درآمد از کف بنده در‌آمد  و پر زد

که اینزمانه در آرد پدر ،گرانی‌ها

ز بانک و دوست بسی وام و قرض بستاندم

مگر کمی بشود بی اثر، گرانی‌ها

نه وام، چارۀ ما شد، نه وجهِ دستی ما

«کفاف کی دهد این باده‌ها به مستی ما؟!»

*

زبانه زد به دلم اشتیاق یارانه

و سوخت جان من از احتراق یارانه

شکست اگر چه جناغ من از گرانی‌ها

شکسته‌ایم من و دل جناغ یارانه!

دهان من شده پُر- معده ام فدای سرت-

خوش است واژه ی پرطمطراق یارانه

بدو! کبابِ سهامِ عدالت آماده ست

بیا بپاش به رویش سماق یارانه!

اگر تورّمِ پر رو(!) گذاشت سر‌به‌سرت

بکوب بر سر او با چماق یارانه!

ز یار صبر توانم ولی از او هرگز

فراق یار کجا و فراق یارانه!

خوشا ز ناخوشی دهر، جان بدر بردن

خوشا  به دیدن یارانه از خوشی مردن!

*

مکن تعجب اگر آب و نان  گران شده‌است

به هرچه می‌نگری در جهان گران شده‌است

به عشق یار قسم،عاشقی نمی صرفد

که ازدواج برای جوان، گران شده‌است

به روی شیشه، مش اِسمال ِکلّه‌پاچه فروش

نوشته: پاچه و مغز و زبان گران شده‌است

بیار ساغری از آب معدنی،ساقی!

که توی میکده رَطلِ گران، گران شده‌است

(صبا به لطف بگو سردبیر رعنا را

که شعر و تعرفۀ خاص آن گران شده‌است

ردیف و قافیه و وزن جای خود دارد

خبر رسیده  معانی-بیان، گران شده‌است!

چه می‌شود که به ما لطف تو عیان باشد؟

مگر که گوش تو چون شعر ما گران باشد!)

                                                                روزنامه تهران امروز- ۳۰ مهر ۹۱


                         عید سعید غدیر خم مبارک...

      

دلبر شیرین کار

ای صبا!دیگر از این پس خبر از یار نیار

که کنون دلزده از عشقم و فارغ از یار

نه فقط با تو و اخبار تو مشکل دارم

ساعت بیست و سی نیز نبینم اخبار! ...

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...

ادامه نوشته

یارانۀ مفلسان فدایت!

 

  

                                          با اجازۀ سعدی

ای مرغ که از غمت  پریشم

در فُرقتِ خود مسوز بیشم

آیا بوَد اینکه بار دیگر

روزی بکِشم تو را به نیشم؟

گفتم که به وصل تو  شوم شاد

هجران تو خنده زد به ریشم!

بقیه را در متن کامل بخوانید...

ادامه نوشته

ای طبیب! (مسمط)

 

در مطبّت آمدم رنجور و بیمار ای طبیب!

شب همه شب مانده‌ام از غصّه بیدار ای طبیب!

قوّۀ بینایی‌ام افتاده از کار ای طبیب!

بقیه را در "متن کامل" بخوانید.

ادامه نوشته

مرغ افسانه ای! (رباعیات)

 

 

عمرِ  دلِ خود تباه نتوانم کرد

در حقّ  وی اشتباه نتوانم کرد

با قلب ضعیف خویش ای مرغ عزیز!

بر قیمت تو نگاه نتوانم کرد!

*

ای مرغ! گران شدی به ما بد کردی

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...

ادامه نوشته

گراننانی!

 

                                                    

  

 همینکه حاجی ارزانی سفر رفت

ببین، دیگ گرانی باز سر رفت!‏

دریغا، از وفاداران به سفره،

فقط نان مانده بود، آن نیز در رفت!‏

 

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...

ادامه نوشته

بوی خوش آشنایی

آشنا سازد فراهم بهــــــر آدم آشنا

می شوند اینسان دو تا بیگانه با هم آشنا

آشنا را سخت حرمت نِه، که شادت می کند

ورنه آخر می شوی با حسرت و غم آشنا

می دهم در وجه حامل هدیه بهر این و آن

لاجرم هی می شود بهرم فراهم آشنا

هر کسی یک صبح تا شب می شود همکار من

می شود از بهر بنده دوست،محرم، آشنا!

بعد از آن تا بهر کاری در نهادی می روم

می شود اندر بر من تا کمر، خم آشنا!

بانک‌ها را یک به یک گشتم‌، رئیسان آمدند

شکر ایزد جملگی بودند از دم، آشنا

می‌کنم با طیب خاطر اختلاسات کلان

در میان «قوّه»ها دارم مگر کم آشنا؟!

کار هر بز نیست خرمن کوفتن ای مدعی!

بنده با پیچ و خم این کار هستم آشنا...


چی چست هم با شعری برای امام هادی(ع) بروز شد      کلیک

بوی خوش اسکار + تک بیت و پاتک بیت

 

               

فیلم "جدایی نادر از سیمین" علاوه بر نامزد شدن در رشته ی  "فیلم غیر انگلیسی زبان" در رشته ی "فیلمنامه" نیز نامزد نهایی اُسکار ۲۰۱۲ شد...

"سلامی چو بوی خوش آشنایی"

به سیمین و نادر ز بعد جدایی!!

برو زود اُسکار ما را بیاور

دلم خون شد از غصه "اصغر"، کجایی؟!!

..........................................

از زبان اصغر فرهادی خطاب به جایزه اسکار:

"بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست"

که گفته است  که من نادرم شما سیمین!


...و چند تک بیت و پاتک بیت! 

 

غم عشق تو نه در حدّ صلاحیت ماست

شاد بـــــاد آنکه پی ردّ صلاحیت ماست!

*

آی "گینس" نام یارم را به دفتر ثبت کن

بی وفای من رکورد دل شکستن را شکست!

*

دوش مجنون ساغری زد پیش خود گفتم:بیا

عاشقی، دیوانگی کم بود، مستی هم رسید!

*

تا کند رحمی دلش را تیر آه انداختم

حسرتا، این تیر ما هم عاقبت بر ستگ خورد!


 

سرشماری

 

                

خبر آمــد که قــــــرار است ســری بشمارند

                                                هر ســــــــری را بـــه حساب نفری بشمارند

سر مـــا گــــــــر نشمردند فدای ســــــر تو

                                                نه قرار است که بی پــــا و ســری بشمارند ...

 

ادامه نوشته

سفرنامه پست مدرن

 

     

 

 

    سفرنامه پست مدرن

                                        (نقیضه)

 

طبع بی ذوق توی حسم زد

دید پنهان درون یک کمدم

میخ سگ صاحب کمد بیرون...

«به کجایی که می رود به خودم»

 

در جدال   لباس و نفتالین

«میخ یعنی خودت چه می کردی»

پدر صاب بچه را ای میخ!

با فشار خودت در آوردی!

 

در اتاقی که من نمی دیدم

یک صدا گشت بی دلیل کلفت

توی چشمان پر هراست آخ!

شوهرت...- مردک سبیل کلفت-

  

ادامه نوشته

ریاعیات سینمایی2

 

                  

                                     به مناسبت جشنواره فیلم فجر



بازیگر محبوب دل تو بودم

یادآور «رابرت دنیرو»بودم

خود خالق سبک و شیوه‌ای نو بودم

هرچند فقط«رهگذر 2»
(۱)
بودم!!

*

مامانی گفت یک سوپر استارم!

بابایی گفت آکتری قهّارم!

کی چشم به سیمرغ بلورین دارم

امسال پی جایزه‌ی  اسکارم!

*

فانوس خیال بنده را نفت آمد

شد کوچه ی ذهن من پر از رفت-آمد!

این موکب استاد "فری فینچر"(!) ماست

ره باز کنید دوستان! "هفت" (
۲) آمد!

*

 

دارد روی سن  حال و هوای ویژه

بازیگر ما، ناز و ادای ویژه

این گونه و بینی و لب اینگونه نبود

دست تو درست، جلوه های ویژه!

............................

(۱):اشاره به نقشهای فرعی و گذری در فیلمنامه  ها!


(۲)فیلم معروف "دیوید فینچر" که نامش را از برنامه"فریدون جیرانی" اقتباس نموده است!



رباعیات سینمایی ۱      کلیک


چی چست  و   بوالفضول 2  را هم به روز کردیم     

 دفتر طنز ارومیه نیز  به روز است                 

ناصر فیض

       

شعر ذیل  را تقدیم کرده ام به ناصر فیض عزیز و اولین کسی هم که شعر را برایش خوانده ام خود اوست و با کسب اجازه از محضرش اینجا ذکر می کنم.

امسال در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب ناصر فیض  شعری با ردیف علیرضا قزوهخواند-در حضور خود جناب قزوه-  بعد  شاعرانی نیز به استقبال او (یا قزوه؟) رفتند و قزوه سرایی ها آغاز شد!البته استقبال من از ناصر فیض شدیدتر بود و باعث شد که ردیف هم تحت تاثیر قرار بگیرد!البته تر  واضح و مبرهن است که ارادت من به ناصر فیض عزیز امروزی نیست! کلیک (داخل پرانتز عرض کنم که علیرضا قزوه نیز از شعرای مورد علاقه ی  من است و به نظرم یکی از بزرگترین شاعرانی است که امروز داریم به ایشان هم دورادور  ارادت دارم.)خب حالا برویم تا شما را به فیض برسانم به شرح ذیل!:            

 

                                                         ناصر فیض!

                                        

 


 

خوشدل و خوش‌نهاد، ناصر فیض           

خوشگل و باسواد، ناصر فیض

         

 تیپ او «پیت» را به یاد آرد              

نسخه‌ای از «براد»، ناصر فیض      

 

 نیست هرگز تپل-مپل چون ما           

هیکلش چون مداد ، ناصر فیض

 

 رفت روی ترازوی حمام            

نصف مهدی‌نژاد، ناصر فیض

 

 بهر دل‌های سوخته گشته‌ست         

شعر طنزش پماد، ناصر فیض

 

 توی خودکار ضدّیخ ریزد           

دشمن انجماد، ناصر فیض

 

 در ردیف علیرضا قزوه           

شعر گفته زیاد، ناصر فیض

 

 از مریدان او جهان پر شد          

بهر رندان مراد، ناصر فیض

 

 می کند توی حلقه ی رندان          

دائماً انتقاد ، ناصر فیض

  

 چند سالی‌ست توی دفتر طنز          

کرده بر پا ستاد، ناصر فیض

 

 در هنر، خلق تَه-مهِ درّه           

رفته روی چکاد، ناصر فیض

 

 در گلستان بویژه گرمابه           

یار عبدالجواد، ناصر فیض

 

 عاشقانش هلاک  امضایش          

شهره در هر بلاد، ناصر فیض

 

 شعر او رفته تا به موزۀ لوور          

شاعر عهد ماد، ناصر فیض

 

 لوح تقدیر باستانی داشت          

با خط کیقباد، ناصر فیض

 

 بوده پیش عبید زاکانی           

مدتی  طرح کاد، ناصر فیض

 

 روی دیوان سوزنی دیدم:            

اثر زنده‌یاد ناصر فیض!

  

 بادی آمد، نشست  ناصر فیض          

رد که شد، ایستاد  ناصر فیض

 

 باد را بعد از آن به هجو کشید           

عینهو برق و باد، ناصر فیض

 

 قبض و بسطی‌ست توی احوالش    

گیرِ تنگ و گشاد، ناصر فیض

 

 هر که را هر چه وعده کرد آخر          

برد  کلاً ز یاد، ناصر فیض

 

 به کما رفت تا دو سطر آورد          

به بیاض از سواد، ناصر فیض

 

 ساخت چاقو ولیک بی‌دسته           

گرچه بود اوستاد، ناصر فیض

 

یک‌شب آمد به خواب او اُملت            

دسته در او نهاد، ناصر فیض

 

دهنش را عوض نکرد آخر             

دهنش زنده باد، ناصر فیض

 

#سعید_سلیمان_پور

 

 

 

 


 

 ... و اما غزلی عاشورایی در "چی چست" : اشک ماندگار   

!در ذمّ سیگار

     

 

     سيگار عامل بروز يا تشديد بيش از 50 بيماري است- جراید

 

                               در ذمّ سیگار!

 

                                            با اجازه‌ی شیخ اجل سعدی

                               

آنکه هلاک خود(!) همی خواهد و من سلامتش

دل نکَند ز دود و دم هر چه کُنم ملامتش!

 

یک نخ و بعد مدتی دو نخ، سه نخ، دو بیست نخ

می کشد و نمی کشد غیر عذاب بابتش

 

خانه خراب یک هوس چو او نبوده هیچکس

سرفه و تنگی نفس گشته کنون علامتش

 

بوی بد دهان او چه نکهتی؟! نگو نگو!

از آن به وقت  گفتگو، کس نکند اجابتش!

 

ز جسم و جان و پول خود ز بسکه  بی خیال شد

کم شده استطاعتش ، خم شده سرو قامتش

 

 به فندکی و پاکتی! به وضع پر فلاکتی

رود سوی هلاکتی، ، اگر چه نیست طاقتش

 

چو یک مرض به سوی او هجوم سخت آورد

کم آورد که کم شده توان و  استقامتش

 

چه بد پیامدی است این ،چه عادت بدی است این،

مگر که همتش بَرَد، به سوی ترک عادتش

**

چنان ز  بهر اقتفا برفت بوالفضول ما

که  سعدی سخن سرا، خجل شد از فصاحتش!!

 


 

(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

                                کامنتهای منظوم!  

نجوای کاشانی:

سلام ما به شما باد و هرچه فرمایید                   که ترک و فارس نداربد بس که زیبایید


به گاه گفتن جدّى چو آسمان ٍبلند                      به وقت کردن شوخی عمیق دریایید


زبانتان به ظرافت رسیده بی تردید                       چنان ظریف که از پشت واژه پیدایید


حضورتان همه جا هست و دوست می داریم          محبتید کـــــــه پیوسته در دل مایید

 

تجدید مطلع!:

 

اگـــــــــــــــــر ز راه محبت اراده فرمایید                 همیشه از ســـر توفیق سرور مایید

 

چه می شود که از آن چشم نازنین پرداز             به عاشقان نظــــر مرحمت بفرمایید


نیاز نیست شمـــا را به این تعارف و ناز               که بی مبالغه زیبـــا شناس و زیبایید


دلم برای شمـــــا تنگ می شود گاهی               که دیر دیر بـــــه وبلاگ بنده می آیید

 بوالفضول: 

هر آنزمان که به وبلاگ بنده می آیید               برادرانه پی چــــــــوبکـــــاری مایید!

گذاشتم به حساب ظرافت سرکار!                  زبان ما و ظرافت؟ عجب! نفرمایید!

که گفت آش دهانسوز باشد اشعارم؟            درون کاسه- نترسید و- فوت ننمایید!!

صفای طبع شما شد صفای شعر و ادب          که باغبان چنین گلشن مصفـــــــایید

ز نعره ی ادبی(!) گوش عالمی کر شد          -شما که آگه از اصوات این مُدرنایید(!)-

در این میانه خدا خیرتان دهد که هنوز            به گوش اهل ادب عاشقانه "نجوا"یید...

 

کوتاه با  کریسمس + کلید اسرار

 

   قالَ اِنّی عَبداللهِ آتانِیَ الکتابَ و جَعَلَنی نَبیاً وجَعَلَنی مُبارَکاً اینَ‏ ما کُنت ...

                                                                                 سوره مبارکه مریم

سالروز میلاد فرخنده ی حضرت عیسی مسیح(ع)، فرار سیدن کریسمس و به دنبالش آغاز سال نوی مسیحی  را به هم میهنان مسیحی و به ویژه همشهریان مسیحی خودم، تبریک عرض می کنم.پس عجیب نیست که پست این هفته ی ما نیز حال و هوای کریسمسی داشته باشد به شرح ذیل:

  

                           کوتاه با  کریسمس!

هدیه

شب:

   خوابهای شیرین "سرگیس"

                            ... و جورابهای آویزان!

صبح:

          ...بوگیری داخل جوراب!

CNG

صف شب عید

خودروی "بیست و پنجم"

سورتمه ای دوگانه سوز!

دو بابا!

خیابانهای پربرف

کاجهای اتّصالی

         ... دوئل بابابرقی و بابا نوئل!

آرایشگاه شب عید

آرایشگر گیج...

بیداری یک "بابا نوئل" روی صندلی

وحشت یک " راهب بودایی" در آینه!!

آغوش

فریاد بابا نوئل از درد

گریه ی کودک...

- ووروجک، این پشمک نیست!


(طنزی که هم اینک به دستمان رسید!)

درباره ی سریال "کلید اسرار" ابتدا این مطلب را بخوانید و بعد این پایینی ها را یا بر عکس!:

 

          کلید اسرار!

شب داخل رختخواب خود مار ببین

میمون شدن شخص خطاکار ببین!

ای آنکه به من تنه زدی در بازار

یک خرده برو "کلید اسرار" ببین!

***

یک برق سه فاز از او امان می گیرد

صدگونه بلاش در میان می گیرد

هرکس به گدا سکه و چک پول نداد

فرداش یقیناً سرطان می گیرد!


...و کربلای غزّه

 

شب یلدا رسیده + شعر"شب یلدا"  از بانی

 

برای اینکه سنت حسته ی به روز گشتن هفتگی -که مدتی است بدان مقید  شده ام!- فعلا حفظ شود ،ساعتی پیش در استقبال از شب یلدا ابیاتی سرودم  که تقدیم می شود  -بعدا شاید رتوش شد و تکمیل تر شد و یا نشد!_:    

                                         شب یلدا رسیده!

    

یک امشب را نخواب ای نور دیده!                  

شب یلدا رسیده!

که خواب از چشمها یکسر پریده!                   

شب یلدا رسیده!

بکن کیف از سر شب تا سپیده                    

شب یلدا رسیده!

   

هجوم میهمانان گرامی                    

پی عرض سلامی

فزون تر بهـر عرض احترامی             

-و البت صرف شامی!-

جلوی درب منزل صف کشیده                     

شب یلدا رسیده!

    

تتق تق تق صدای کوبه ی در                      

فک و فامیل همسر

فریبرز و مجید و دائی اکبــر                     

تقی خان با سه خواهر

زری خاتون و مرجــــان و فریده                       

شب یلدا رسیده! 

    

نگاهی زیر چشمی کـن به آنور                     

به حالات غضنفر

دو پرس و بعد از آن یک پرس دیگر               

پس از یک ربع، از سر

تـــو گویی معده اش ترمز بریده                    

شب یلدا رسیده!

    

پس از شام اندر آن  بزم شبانه                     

به شوری عاشقانه

هجوم آورده  سوی هندوانه                      

پس از آن بی بهانه

به چاقو سینه ی آن را دریده                     

شب یلدا رسیده!

    

ز بعـد انهدام هندوانه                      

انار دانه دانه

-همان صد دانه یاقوت ترانه!                     

که حفظ درسخوانه(!)-

دو تا را خورده، شش تا را مکیده!                   

شب یلدا رسیــده!

                                                                  

 سوی پشمک سپس وا کرده راهی               

دو لپّی خورده گاهی

شده سیر  و پس از شکر الهی(!)                 

از آن خواهی نخواهی

ز بهر مزمزه از نـو  مزیده  !                   

شب یلدا رسیده!

    

همه مبهوت آن حلوا خورانش                         

به ویـــژه میزبانش          

دو دستی هی تپانده در دهانش                      

نمی دانی چسانش

به عمرش گوئیا حلوا ندیده!                       

شب یلدا رسیده!

  

ز بهر میهمانان  بوالفضولا!                      

بخوان در وصف یلدا

مهیا کن بساط شادی ما                      

بدان این رسم زیبا-

به مثل عیده و چون ما سعیده!                       

شب یلدا رسیده!

 

 

  

.............................................................................

بعد التحریر:

در قالب شعر  فوق که می توان "مستزاد با نون اضافه!" نامیدش ،ظاهراً یک بیت به هر بند اضافه کرده ام!به عبارت صحیح تر اگر افزوده های مصراعها را در نظر نگیریم، بیتهای این شعر سه مصرعی شده اند!(مسمط مثلث مستزاد؟)...نظرتان درباره این ابتکار زیادی(!) چیست؟ دوستان اگرشعری در قالب فوق دیده اند و به خاطر دارند ممنون می شوم که یاد آوری فرمایند.


 

شعر شب یلدا ۸۴  شعر + پیامک            کلیک

شعر شب یلدا ۸۵                                   کلیک

شعر شب یلدا - ترکی                           کلیک


 

 

(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

در دست اقدام و تحریر...!

                           شعر "شب یلدا"

                  حاج حسن شعبانی -بانی

                                               از : حاج حسن شعبانی(بانی)

                                                         به نقل از کتاب:خلواره

شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه              گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه

خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل              دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه

گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم               ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه

شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما              و یــــــــــــــا هنگــــــــام اجرای ترانه

به گوشم می رسد از دور و نزدیک             نوای دلکـــــــــش چنگ و چغــــــانه

پس از صرف طعام و چــــای و میوه             تقاضــــــــا کردم از عمّـــــــه سمانه

که از عهــــــد کهـــــــــن با ما بگوید            هم از رسم و رســــــــــوم آن زمانه

چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم    پس از ایشان مرا گـــــــل کرد چانه

نمی دانم چـــــــرا یک دفعـــــه نامِ-            "جنیفر لوپز" آمــــــــــــــــد در میانه

عیالم گفت:خواهــــــــــان منی تو              و یا خواهــــــــان آن مست چمانه؟

به او با شور و شوق و خنده گفتم             عزیزم با اجــــــــازه، هــــــــــر دُوانه!!

نمی دانی چه بلوایی به پـــــا شد            از آن گفتــــــــــــــــار پاک و صادقانه

به خود گفتم که"بانی" این تو بودی           که دست همســـــــرت دادی بهانه

خلاصه آنچنــــــــــــــان آشوب گردید           کـــــــــه از ترسم برون رفتم ز خانه

ز پشت در زدم فریـــــــــــاد و گفتم:            "مدونا" هم کنارش، هر سه وانه!!

و آن شب در به روی مــن نشد باز             شدم چـــــــــون مرغ دور از آشیانه

شب جمعــــــــــــه برای او نوشتم              ندامت نامـــــــــــــه، امّـــا محرمانه

نمی دانم پس از آن نامــــــه دیگر              عیالم کینه بــــــــــــا من داره یا نِه

ولی بگذار- بــــــــــــــا صد بار تکرار-            بگویم آخرین حرفــــــــــــــم همانه!!

 

ترانه گو + پیامک یلدایی

 

! سلام بر دوستان عزیز. این بار نا پرهیزی کرده، سه وبلاگ را با هم به روز کرده ایم

 

این یکی را که مشاهده می فرمایید ،اما چی چست با یک رباعی و

 

بوالفضول (ترکی)  نیز با حکایت مش قربانعلی در شب چلّه  زینت بخش محفل و سوهان بخش اعصابتانند!!...قربان مرامتان : بوالفضول

 

 

 

 

 

 !ترانه گو             

                         

 

           

 

گفتم ترانه ای و جهــــانم به کام شد

شعرم انیس و مونس ریم دام دارام شد!

 

بر پنج خط حامل موزیک خط کشید

بر روی گام ،گام زد و بی لگام شد!

 

در بیت بیت بنده به پا شد تحولات

عمر کلیشه های قدیمی تمام شد

 

یک مصرعش: "چشات چه قشنگه جیگر طلا!"

آن دیگری: "شراب لبت رو میخوام!" شد!

 

هر جا ترانه هایِ مکُش مرگ من رسید

خلقی ز  ذوق سکته زد و قتل عام شد!

 

موسیقی بدون کلامی نیافتم

 الا که شعر خوشگلم آن را کلام شد!

 

شش قطعه را داداش خودم خواند و یک شبه

در کلّ شهر صحبت "دی جی غلام" شد!

 

(البته قبل نشر کاست -بنده شاهدم-

اجرای آزمایشی اش در حمام شد!)

 

استاد هم یکی دو ترانه ز بنده خواند

یعنی   ز بعد مخ زنی بنده خام شد!

 

آن دلبری که بود جفاکار،  شد مدرن

ظرف سه سوت خوشگل شیطون بلام شد!!

 

آن مورد قدیمم اگر بود بی وفا

این مورد  جدید من اِند مرام شد!

 

حیف از نبوغ طبع من خُل که بی جهت

در پای عشق دلبر اُمّل حرام شد!

  

 

  *

وقت سحر بداهه غزل گفتنم گرفت

تا هفت بیت آن بکنم جور، شام شد!!

 


جان من سوی تو ای یــار عزیز           بهـــــــر قربانی عید آمده است

در شب عیـــد سعیـــــــد قربان           عید قربان "سعید" آمده است!!

 

**

 

شب چله تو را مهمان شد امشب        دلت شاد و لبت خندان شد امشب

مبارک بادت این    جشن عروسی         که یلدا همسر قربان شد امشب!!

 

  عید سعید قربان پیشاپیش مبارک

 

 


 (طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

 

              استقبال از  شب یلدا...

 

 

      

        چون تیر رها گشتـه ز چلّــــه شده ایم!

         مهمان شمـــا در شب چلّـــــه شده ایم!

         از برکت ایـــن سفـــــره ی الــوان شما 

          تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!

       

این هم یک  sms شب یلدایی:

 

 

 میان دوستـــان افتاده ای تک!                     رخت هندونه ،زلفت عین پشمک!

 برایت می زنم اینک پیامک  :(۱)                  شب یلدای تو ای گــــــل! مبارک!

 

.............................

(۱): اول نوشته بودیم : شب چله بزن بهرم پیامک:

که جمال شناسان پادرمیانی کردند و گفتند اندکی شکسته نفسی به جایی بر نمی خورد!!

طبیعی است افرادی که اهل شکسته نفسی نیستند می توانند از ورژن پاورقی این پیامک استفاده بکنند!

 

خواندن این دو شعر آرشیوی نیز برای عزیزانی که تا کنون نخوانده اند  -برای تغییر و تخریب ذائقه- بد نیست:

خاطره ی شب یلدا

شعر شب یلدا

 


مشکل پیوندهای وبلاگ!

همانطور که در یکی از پستهای قبل نیز اشاره کرده ام ، در بخش  پیوندهای وبلاگ ،به مشکل برخورده ام به این صورت که لینکهای بسیاری از شاعران و طنازان عزیز روی دستم باد کرده است و بنده  نمی توانم با لینک کردن آنها ،بادشان را بخوابانم! .(گلایه ی بحق برخی از دوستان نیز گاه باعث شرمندگی می شود که: چرا بوالفضول ما را لینک نمی کند. چه خبر از حال و روز ما دارند؟ کنار گود نشسته اند و داد می زنند: لینکش کن!)مدتی سایت حامی لینکهای ما بلاگرد به مشکل برخورده بود و هیچ لینکی در وبلاگ ظاهر نمی شد. الساعه لینکها ظاهر شده اند ولی امکان اضافه کردن لینک وجود ندارد و صفحه ی مورد نظر ارور می دهد. فقط می توان لینکها را ویرایش کرد. دوستانی که در جریانند اعلام نظر و راهکار  بفرمایند و بوالفضولی را از شرمندگی رهایی بخشند! نهایتا...

من به هر شیوه و به هر ترفند           از تو ای دوست نگسلم پیوند!     

 

شب یلدا

 

 

 

                      

                             

 

شب يلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره        بگير اي دوست! از غمهـــــــا کناره

 

ادامه نوشته

به یاد گل آقا...

     

  

 

                  به یاد  گل آقا ...

        (به مناسبت ۱۱ اردیبهشت، سالروز آسمانی شدن گل آقای ملّت ایران)

 

 

     گل آقا!

              

              

تو دل پاییزیمون مثل بهاری گل آقا!

          واسمون شکوفه ی شادی میاری گل اقا!

         هنوزم باغبون شادی این جماعتی

         رولباشون گل لبخند میکاری گل آقا!

         واسه ایرونی جماعت هنوزم که هنوزه

         داداش و قارداش و کاکو و براری گل آقا!

          تو دل ملّتی  که عمری گل آقاشون بودی

          می دونم که تا همیشه موندگاری گل آقا!

         شاغلام،غضنفر و ممصادق وعیال ،همه ش -

         کارشون بی تو شده گریه وزاری گل آقا!

         هیشکی نیس که دود بده سبیلای شاغلامو

         طفلکی دپرسه و توی خماری گل آقا!

         چی بگم آخه به این چن تا عوام بی سوات

         می بینم وقتی که اشکاشونو جاری گل آقا!

         الکی میگن: تو مُردی!ولی من خوب میدونم

         تو بهشت زنده ای و مشغول کاری گل آقا!

        عین اینجا که بودی؛ با دوکلوم حرف حساب

         بازم اونجا هفته نامه در میاری گل آقا!

        شنیدم اونجا " عبید" اومده سر دبیرته

میگیره کلّی ازت اضافه کاری گل آقا!

واسه اینکه "سوزنی" دسته گلی به آب نده

اونو کردی مسوول بخش اداری گل آقا!

"اشرف الدین" تو روابط عمومی مشغوله

 "دخو" هم تو قسمت حسابداری گل آقا!

        شنیدم فرشته ها هی میذارن سربه سرت

        هی میرن میان میگن : سوفاف نداری گل اقا!؟

        می دونم توی بهشت سوژه فت وفراوونه

        باز قلم دستته دنبال شکاری گل آقا!

         رفقا به پیشوازت اومدن بهت میگن:

         می دونستیم مارو تنها نمیذاری گل آقا!

"فینگیلی" "زالاس" "فلانی" همه یارای قدیم

         تو بغل گرفتنت به رسم یاری گل آقا!

        اینطرف "بلبل گویا" داره چهچه می زنه

        اونطرف بال می زنه "خروس لاری" گل آقا!

         توی قاب دل مردم می مونه تا به ابد

        یاد تو مثل یه عکس یادگاری گل آقا!

        غیر دوری شما تو دلمون ملالی نیس

        که اونم با یادتون میشه فراری گل آقا!

        به تموم رفقا سلام مارو برسون

        یه سلام پر از وفا ودوستداری گل آقا!

        دستتم که خوب شده دیگه بهونه نداری

        پس فراموشت نشه نامه نگاری گل آقا!

        بیش از این  مصدّع وقت شریفت نمی شم

        قافیه برام آورده "بدبیاری" گل آقا!!

        باس ببخشی که نشد لایق تو شعری بگم

       "بوالفضول" موند و یه دنیا شرمساری گل آقا!

      

..............................................................

 

اسامی مستعار طنز پزدازان:

 

فینگیلی : زنده یاد مرتضی فرجیان

زالاس : شادروان سیّد محمّد(ناصر) اجتهادی

فلانی:  مرحوم استاد ابوتراب جلی

بلبل گویا: مرحوم مهندس محمد علی گویا

خروس لاری: مرحوم استاد ابوالقاسم حالت

 

همه ی این زنده یادان  توفیقی بودند و بعد گل آقایی شدند!( جز مرحوم" ناصر اجتهادی" که در اوایل دهه ی شصت به دیار باقی شتافت و عمرش کفاف نداد تااز دیشلمه ی گل آقایی نصیب برد!)

 

.........................................................................................................

 

عبید و سوزنی : بی نیاز از معرفی!

اشرف الدین : مرحوم سیّد اشرف الدین حسینی معروف به نسیم شمال

دخو: علّامه ی فقید مرحوم دهخدا

 

قصيده اي براي شهردار!(1)

 

 

 

 (با اجازه ی خاقانی!)

 

 

 

"صبحــــــــــــــدم چــــون کلّه بندد آه دودآسای من!"

صبح شب گـــــــردد ز آه آسمــــــــــــــــان آلای من!

 

شهردار از من بپرسد:" این گلـــو یا اگــــزوز است؟

هان!میالای آسمـــــان شهــــــــــــر  جان  افزای من!

 

شد صدای من گرفته ؛چهــــــــــــــــــــره ام تار وکدر

نویز وبرفک اوفتاده بر صدا_ سیمـــــــــــــــای من(!)

 

این گلویت گوییا فرســـــــــــــــوده باشد؛ ای عمــو!

از رده خــــارج کنش با یاری امحــــــــــــای من!!"

 

گرچه شخص شهردار ازبهــــــــــر پاسخگــــوییش  

کلّ این آلودگی ها را گــــــــــــــــــذارد پـــــای من _

 

خود نپرسد آه دود آســـــای بنده بهــــــــــر چیست؟

تا کـــــــــــه دریابد حقیقت؛ از پی  افشــــــــای من!

 

می کشم آه از عوارض ؛ ای جناب شهـــــــــــردار!

چون درآمد زین درآمـــــــــــــــدهای تو، بابای من!

 

از عوارض؛ دود آهم این زمانه    بس نبــــــــــــــود

حــــــال دود از کلّه ام بر آسمــــــان شد... وای من!

 

چونکه باران کــــــــــــــم کند آلودگی را از هــــــــوا

زین عوارض اشک جاری شد به عارض های من!

 

زآه دود آسای من برشهـــــــر خــــــــــود ترسی ولی

هم بترسی باید از این اشک سیـــــــــــــــل آسای من!

 

ناگهـــــــــــــــان بینی که بی قایق تردّ د مشکل است

گشته تهـــــــــــــران طعمه ی امواج این دریای من!

 

بانمی باران چو سیل افتد به ره؛ خـــــود کن قیاس -

با خیابانها چه ســـــــــــــازد  چشم طوفان زای من!

 

ای جناب شهـــــــــــردار!اینک بیا ودل بنــــــــه -

یکدم از روی کـــــــرم بر نقــــــــــل این رویای من!

 

یک دو روزی را گذارم بنــــده خــــــود را جای تو

یک دوروزی را گذار ای مرد! خـــود را جای من! :

 

می روی در شهــــــــــــــــرداری از پی پایان کار

یک کشو وا می  کند لب را که  :.. پول چای من؟؟!

 

فکر تو گوید: برو این خانه را نوســــــــــــاز کن!

جیب تو گوید: بیا بنگـــــــــــــــــــــر ته پیدای من!!

 

هی بگویی:" این عوارض در توان بنــــــده نیست

می زنم فریـــــــــاد و گوشی نیست بــر آوای من!"

 

**

 

بنـــده هم در شهــــــــــرداری چونکه گشتم مستقر

مات مانی از نبــــــــــــــوغ و  همّت   والای من!

 

"شهرداری ایر" را دایـــــــــر کنم بی فوت  وقت!

تا ببینی در زمین و آسمـــــــــــــــان غوغای من!

 

هی عوارض بندم اجبـــــــــــاری به قالی بافیت(!)

هی کنی نفرین مـــــــــرا تا حق شکاند پای من!!

 

نی؛ غلط افتاد... هردو ،جــــــــای خود باشیم به!

جان تو! جدّی نبـــــــــود این خواهش بیجای من!

 

بوالفضول اینجا؛  تو آنجـــا! لیک دارم خواهشی

ای هلو! ای آلبالــــــو! یـــــار خوش سیمای من!

 

بر زمین آی و نکن در آسمانهــــــــا سیروگشت

تا که حال ما بدانی ای هــــــــــــوا؛ پیمای من(!)

 

مایه داران را نگویم...مفلســـــــــــان را  حال ده! 

حالیا جز این نباشد از تـــــــــــــــو استدعای من!

 

**

 

عاقبت محروم ســـــــــــــازد زانتخاب داوران

بنده را این طبعک بی پیــــــر و بی پروای من!!

 

حکـــــــــــــم قتلم را فرستادم به جشن طنز تو(!)

با چنین گیری که دادت چامـــــه ی گیرای من!!

 

(حالی از بهر نجات خویش باید "خواجه" وار

اندکی رنــــــدی کند این طبع سوتی زای من!

 

جمله را بر گردن ترسا نهـــــاد آن دم که گفت:

وای اگر از بعد امروزم بود فــــردای من! (۱)

 

بنده هم گــــــــر انتقـــــاداز شهرداری کرده ام

نقل قولی صرف بود از دلبــــــر ترسای من!!)...

 

بس کنم دیگـــــــــر که گویی بر اطالت رفته ام

طول شعــــــــــرم بیشتر گردیده از پهنای من!

 

**

بعـــــــــــداز اعلام نتـــــایج یک نظافتچی بدید

توی سطلی ؛لاشه ی یک طنز؛ با امضای من!!

 

...................................................................

 

۱- یکی از شعرهای ارسالیم به "جشنواره طنز طهران" که  ماه پیش به همت شهرداری تهران برگزار شد...

 

۲_ تلمیحی به حکایت منسوب به این دوبیت...

 

 

     این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت

     بر در میکــــــــــــده ای با دف ونی ترسایی:

     گــــــــر مسلمانی از این است که حافظ دارد

      وای اگر از پس امـــــــــروز بـــود فردایی

 


 

(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

 

شعر طنزی از مرحوم استاد   ابوتراب جلی 

 

                         (اصلاح!)

 

بهر اصلاح صورت وســـر خویش        رفتـــــــــه بودم دکـــــــان سلمانی

چشم بـد دور ، دکّه ای دیــــــــــدم         از سیاهــــــی چو شام ظلمـــــانی

سقف دکّـــــان به حـــــال افتـــادن         در ودیــــــــــوار ، رو بـــه ویرانی

عکسهــــــا بود هر سو آویـــزان         همـــــــه در حـــــــال نیمه پنها نی

یکطرف عکس مجلس مختــــــار          یک طـــرف عکس مسلم وهانی

یک طرف عکس رستم دستـــــان          یکســــــــــــــــو افراسیاب تورانی

یکطرف عکس حضــــرت بلقیس          روی قالیچـــــــــــــــه ی سلیمـانی

دو ســـه تن مشتری در آن حفره          مجتمع گشته همچـــــــــــو زندانی

پیرمردی گرفتــــه تیــــغ به دست         همچــــــــــو جلّاد عهــــــد ساسانی

نوبت مــــــن رسیــــــد وبنشستم           زیر دستش به صــــــــــد پریشانی

لنگی انداخت دور گــــردن مــــن          چون رسن بر گلــــــوی یک  جانی 

دیدم آیینه ای مقابــــــــــل خویش          قاب آیینه بـــــــــــــــود سیمــــــانی

اندر آیینه عکــــــــس خــود دیدم           خارج از شکـــــل و وضع انسانی

چشمهـــا چپ ، دهان کج وکوله           چهره چون گیـــــــــوه ی سنیجـانی

گفت : برگو سرت چه فــرم زنم؟           بابلی، آملی ، خراســــــــــــــــانی

جوشقــانی ، ابر قــویی ، رشتی            کهبدی ، بن سعـــــودی ، آلمــــانی

گفتمش: هرچه میل سر کاراست          هـــــــــــــر طریقی صلاح می دانی

گفت: شغل تو چیست؟ گفتم: من           شاعــــرم ، شهــــــره در سخندانی

گفت : آری همین هنرکافی است           از برای نـــــــــــــــــــــــژاد ایرانی!

دست بر شانه برد وشد مشغــول           در ســـــــــــر من به شانه گردانی

چنـــــــــد مویی که داشتم بر سر           همــــــــــــه را ریخت روی پیشانی

گفت : این فــــــــرم بوده از اوّل           ســــــــــــــــــــر میرزا حبیب قاآنی!

پس ازآن زد به سمت چپ مویم            گفت : این هــــم کلیم کاشــــــانی!

به سوی راست بـــرد و بــا خنده           گفت: این است فرم خاقــــــــــانی!

پس به بالا کشــاند مویم  وگفت:           بارک الله عبیـــــــــــد زاکــــــــانی!

بعد ازآن ریخت جملـه را در هــم           گفت :  این هـــــــم  حسینقلیخانی!

تیــغ را بر گرفت ومشتی مــوی            از ســـــــــر من بزد بـــــه آســا نی

گفت: حقّــــا که شد قیافه ی تــو           عینهــــــــو چون رجال روحــــــانی

روز آدینه ســـــــــــــر تراشیدن            مستحب است در مسلمــــــــــــــانی

الغــــــــــرض تا به خود بجنبیدم            رفت مـــــویم به عــــــــــــــالم فانی

ســرم از زیر تیــــــغ او در رفت           پاک وپاکیزه صاف ونـــــــــــورانی...!

 

                   (هفته نامه ی توفیق-  شماره ۲۸ -  ۶ آبان ۱۳۳۸)

 


 

 افتتاح وبلاگ طنز....

 

بلبل خوشخوان گلشن  طنز جناب طنزالمعانی با :

 

              املت دسته دار

 

با خیر مقدمی از بوالفضول الشعرا:

 

الا ای حضرت «طنز المعانی»          که وبلاگت شده« کنز الاغانی»

 مرا خواندی ســـرود شادمانی           الهی تا همیشه شـــــــــاد، مانی!

 

 

خر در "جُردن"!!

 

     (  !با مجوّز مرحوم جلال الممالک )  

 

بوده است خری که دم نبودش"

"روزی غم بی دمی فزودش

 

گفتا که برای چاره ی کار

آن به که روم به سوی بازار

 

زانجا بخرم برای خود دم

آسوده شوم ز طعن مردم

 

از نقد ورا به کف چکی بود!

زان بیش به خانه قلکی بود!

 

برداشت شکست قلّکش را

هم خرد نمود آن چکش را

 

زان بعد برفت پیش سمسار

  نقدا بفروخت  جُلّ وافسار        

 

چون صاحب پول نقد گردید

با آن لب همچو لعل خندید!

 

خرکیف شد و سپس به تعجیل

خرّاطی خود نمود تعطیل(!)

                  

با پول ز بهر دم خریدن                                                              

فی الفور برفت سوی "جردن"

 

شد داخل یک مغازه ی شیک

آکنده ز جنسهای آنتیک

 

شد صاحب آن به پیشوازش

پرسید ز مطلب و نیازش

 

   آن کاسب دون ز حیله پر بود

کوتاه کلام، گوش بر بود !

 

 ! یک مرد خلاف آبدیده

چون طعمه ی خویش دم بریده!

 

آری که ز کاسبان تهران)

عمریست که دپرس است شیطان!

 

البته نه آن که اهل تقواست

با پول حلال گرم سوداست

 

این دسته به یمن دین وایمان

پاکند و همه "حبیب رحمان"

 

ای درد وبلای این حبیبان

توی سر خیل نانجیبان...!)

 

خرگفت چنین به مرد کاسب

هستم ز پی دمی مناسب

 

آورد برای او دمی چند

کای آهوی ماهروی(!) بپسند!

 

برداشت؛ گذاشت ؛دست چین کرد!

یک دم ز میانشان گزین کرد!

 

خرگفت که :  این دمم پسند است

از قیمت آن بگو که چند است؟

 

گفتش که: اگر چه نیست قابل

صد چوق بده تو در مقابل!

 

خر گفت که: من خرم نه خرپول!

کن لطف وبگو بهای معقول

 

هست ارچه مرا ز بی دمی غم

    بی فکر نباشم آن قدر هم

 

صد" راتو برای ما "چهل" کن!"

از بابت باقیش بحل کن!

 

کاسب چو شنید حرف او را

سر داد تکان وگفت : رو را!

 

خواهی که دهی مرا چهل چوق؟

شرمنده!....برو جلو بزن بوق!

 

زین نرخ اگر تو دَم برآری

آن به که روی و دُم درآری

 

 

این شیک تر است از دم اسب!

  این چانه زنی است مانع کسب!

 

کاین دم که پسند خاطر توست

از خارجه آمده است با پست!

 

جنسش همه خارجی واعلا

تولید سفارشی است مارا!

 

هرچند که ورژن جدید است!

این بیع به قیمت خرید است!

 

این قسمت آن محل وصل است!

این، جان داداش(!)اصل اصل است

 

 

این را نخری اگر؛ بوَد حیف

 عمراً نشوی دوباره خرکیف!

 

صد در صد این عتیقه چرم است!

بردار وببین چقدر نرم است

 

دَم زد ز دُم و نمود تعریف

 خر شیفته شد برآن اراجیف

 

القصّه ز بعد این مطالب

دم را به خرک نمود قالب

 

آنقدر بگفت تا خرش کرد

البت خر بود خرترش کرد –-

 

زینگونه برید گوش خر را

مغبون بنمود "جنس خر" را

 

خر دم بگرفت وبست برخود

گفتا که :شدیم "دنب  سرخود"!

 

درآینه دید هیا تش را

از یاد ببرد قیمتش را

 

هر نقد که داشت توی خورجین

رو کرد و بریخت روی  ویترین

 

از شادی خویش یک دهن خواند!

گویی  آواز درچمن خواند!!

 

تحریر حریر وار عرعر...!)

عالم شده مات" سولفژ" خر!)

 

با شوق ز لُپّ آن دغل باز

یک ماچ گرفت با بسی ناز!

 

خر با دم آکبند و تازه 

زد بیرون از در مغازه

 

گه یورتمه رفت و داد ویراژ

گه رفت به زعم خود دِرِساژ(!)

 

آمد چو سمند ازپی تک

انداخت ز فرط شوق جفتک

 

با جفتک اولی که انداخت

کار دم آکبند خود  ساخت!

 

 در رفت همه سجافش از هم

وا شد همه کوکهاش از دَم

                         

شد کنده دمش به کل ز ُدمگاه!

جمعی به نظاره گرم قاه_ قاه

 

بیچاره خرک میان "جردن"

می خواست زفرط  شرم مردن

 

هم دنب نیافت آخرکار

هم" گوش بریده" شد به بازار

 

 مسکین خرک آرزوی دم کرد

نایافته دم دو گوش گم کرد"

 

     

 

 


 

اخبار جدید!:

۱)به میمنت ومبارکی خبرنامه ی وبلاگ ماهم به راه افتاد؛ دوستان عزیز می توانند با درج کردن ایمیل خود در بخش مربوطه و ارسال آن، عضو خبرنامه شده ، از آخرین اخبار مربوط به بوالفضول الشعرا ، طنزهای اختصاصی(!)   وهمچنین به روز شدن وبلاگ با خبر شوند.

۲) بخش پیوندهای روزانه هم فعّال شد. لینکهای جالب وطنزاگر گیرتان افتاد، برایم بکامنتید تا درج شود، راه دوری نمی رود!

 


 

 

 

 (!...طنزی که هم اینک به دستمان رسید)

 

 

!معرفی منثورو منظوم  دو  وبلاگ طنز

 

.................................

:اگر از شما شعر طنز باحال خواستند به هیچ عنوان نگویید

!!من مهدیجیتال م کجا بووود

 

این شما و این هم طنزبا صدای ِ(دالبی مهدیجیتال)!!!... با کیفیت عالی

  

زشعــــر خویش بخشد شــــــور وحالم

 به طـــنز خــــــــــود کند دور از ملالم

 !همـــــــــه دلداده ی دی. جی فلانند

!ولی مـــــــن عــاشق مهدیجیتالم  

 

.............................................

 

اگر دنبال یک طنز سرای کار کشته ، نازک بین وهمچنین بدپیله(!) می گردید

راه دوری نروید

 

 

!ای که نازک شده از طنز تو را بینایی

!شیوه ی شعر تو شد شاخصه ی شیوایی

طنز بد پیله ی تو گیر دهد بر همگان

!!هیچکس گیر ندیده است به این گیرایی 

بوالفضول الشعــــــرا آمده با ذوق تمام

شده مهمــــــــان تو در بزم سخن آرایی