در هوای تو...

ای گل بهار آمد و خالی‌ست جای تو
خانه پر از خزان شده بی‌ خنده‌های تو

نام مرا بیا و دوباره صدا بزن
تا عید من سعید شود با صدای تو

تا پرکشد غریبی‌ام از بندبند جان
کو آن نگاه خرّم و مهرآشنای تو

توی اتاق غمزده‌ام بغض کرده است
ابری که دلخوش است ببارد برای تو

مادر، از آسمان پسرت را نگاه کن
تسکین دهد مگر دل او را دعای تو

غم می‌وزد به جانم و در دشت سینه‌ام
صد لاله داغ می‌شکفد در هوای تو

شبگرد کوچه‌های خیالم مگر شبی
کودک شوم دوباره، نهم سر به پای تو...

عاشقی‌های کودکانۀ من ...

سعید سلیمانپور

 

سرخوشم با نگاه سرشارت عشق، ای خوش‌ترین بهانۀ من
از پس سالیان دور و دراز همچنان شور جاودانۀ من

عشق ای گردش زمان و زمین با توام ای امانت سنگین، 
فارغ از کو‌ه‌های بی‌تمکین، بار تو ماند روی شانۀ من

نوجوانی و دفتری کاهی، یک‌طرف قلب تیرخورده و  شمع
 یک طرف چشم  خونچکان و غروب، زینت  شعر من، ترانۀ من!

از دل خاطرات من امشب، شاد و سرزنده می‌پرد بیرون
کودکی پرنشاط و بازیگوش، می‌دود در حیاط خانۀ من

آه...ای زندگی، چه بوده مگر، حاصل کل عمرم از تو به جز
کودکی‌های عاشقانۀ من، عاشقی‌های کودکانۀ من ...

#سعید_سلیمان_پور

غم‌های محترم...

امشب به این حرم، به دل ما خوش آمدید
غم‌های محترم، به دل ما خوش آمدید

با اشک و آه و داغ به منزل رسیده‌اید
یاران همقدم، به دل ما خوش آمدید

پادررکاب حضرت ام‌الائمه‌اید 
ای خیل  محتشم، به دل ما خوش آمدید

بانو،  ببخش، ماحضری غیر درد نیست
فارغ ز بیش و کم، به دل ما خوش آمدید

آه ای بهار خسته‌تن از   لطمۀ خزان
با کاروان غم، به دل ما خوش آمدید

با قلب شرحه‌‌شرحه و با داغ نو‌به‌نو
با آه دم‌به‌دم،‌ به دل ما خوش آمدید

ای حرمت بهار و گل و آب و آینه
بانوی بی‌حرم، به دل ما خوش آمدید

#سعید_سلیمان_پور

غدیریه



مرا  ز دل همه    عشقِ امیر می‌جوشد 
بیا؛ ببین که از این خُم، غدیر می‌جوشد 

بیا؛ ببین که چه مستانه عشق می‌بازد
به پای عشق فتاده‌ست و سر می‌افرازد

دلم شراب، دلم خُم ،دلم صَبوحِ الست
دلم دلم دلِ شیدا، دلم دلم دلِ مست

لقایِ ساقیِ ما خود شرابِ مشتاقی‌ست
چه جای خواستنِ آب کوثر از ساقی‌ست

بخوان علی را، آن عون در نوائب را
بخوان علی را، آن مظهرالعجائب را

بخوان علی را بعلُ ‌البتول را، ای دل
بخوان علی را نفسُ ‌الرسول،  را ای دل

علی علی علی ای جلوه‌گاه یزدانی
علی علی علی ای حجت مسلمانی

علی علی علی ای سَطوت خداوندی
به جان خصم خداوند  لرزه افکندی

علی علی علی ای  میر صَفوت اللهی
گدای درگه  تو بر جهان کند شاهی

پناه امت و یعسوب دین، امام علی
نماد الفت و تفسیر اعتصام، علی 

علی تجسم رحمت، علی تجسم جود
علی وداد،  علی  مظهر صفات  ودود

غدیر، پرتوی از مهر  جاودان علی است
غدیر، قطره‌ای از بحر بی‌کران علی‌ است

غدیر آینۀ حق‌نمای تاریخ است
غدیر فصل بصیرت‌فزای تاریخ است 

خم غدیر که مستی‌فزای عشاق است
پر از صبوح الست و شراب اشراق است

بیا به باغ ولایت بخوان از این دستان
که عطر نام علی می‌وزد از این بستان

 

شهید شو به نام  نامی  عشق...

دلت دلت دلت تمامی عشق

شهید شو به نام  نامی  عشق

 

شهید شو، بمیر و زنده‌تر شو

پرنده‌ بوده‌ای، پرنده‌تر شو

 

شهادت است و حُسن انتخابی

شکفته در  دعای  مستجابی

 

میان خون، ولادتت مبارک

دلاورا، شهادتت مبارک

 

برای عشق خویش برگزیدت

خدای تو شهید آفریدت

به کف بنه دل شقایقی را

به ما سپار داغ عاشقی را

 

دلت دلیل راه ماست، سردار

پر از شمیم کربلاست، سردار

 

تو را قسم به داغ عشق،  یارا

به لاله‌ها رسان سلام ما را...


#شهید_سردار_قاسم_سلیمانی

در نعت پیامبر رحمت، نبی مکرم  اسلام (ص)

ای درّ یتیم عالم‌افروز
عشق از قبل تو گوهراندوز

آدم که ز خاک دیده وا کرد
از خاک ره تو توتیا کرد

آورده‌ای از خزانۀ غیب
رخشان گهری که فیه لاریب

تا روی تو گشت مهرگستر
شب رفت و فرونشست آذر

حسنت که نمود طاق ابرو
شد طاق شهی شکسته از او

اصنام به خاک بوسه دادند
در پای تو ای صنم فتادند

خواندند فرشتگان واله
صلْوات علی النّبی وَ آله

در جلوه شده فروغ سرمد
از طلعت رویت ای محمد(ص)

 

میلاد مسعود پیامبر عزیزمان حضرت محمد مصطفی(ص) و مولایمان امام جعفر صادق(ع) مبارک باد   
 

عاشورایی

آمدی امشب سراغی از منِ تنها بگیری
مرحبا ای غم،بیا تا در دل من جا بگیری

آمدی تا تکیه‌ها را تک‌‌به‌تک حیران بگردی
عاقبت در کلبۀ احزانِ من مأوا بگیری

آمدی تا دست در دستم نهی و همره من
تا سحر با چشمِ گریان ذکر «یامولا»بگیری

آمدی تا با دل تفدیده و لبهای عطشان
یاد صحرایی کنی؛ از چشم من دریا بگیری

آمدی تا همچو آهِ سوزناکِ شعر «نیّر»
یک شرر سر برکنی، در خرمن دنیا بگیری

ناگهان در لوح جانم طرحی از غربت نگاری
داغ اگر کم داشتی، از  «عصر عاشورا» بگیری

«یا علی» گفتی که برخیزی،نرو ای غم خدا را
 «یا حسین»ی گو مگر در سینۀ من پا بگیری

با غم فرزند زهرا(س) داده ای صیقل دلم را
اجر خود را روز حشر از حضرت زهرا(س) بگیری

 نوحه سر کن ای غم،  امشب ماتم  اهل حرم را
یاد اصغر(ع) کن، بسوزان بند-بندِ «محتشم» را

 

خرنامه!

 

در خرآباد جهان گلّۀ خر می‌بینم
این عجب نیست که خر جای بشر می‌بینم

هر طرف می‌نگرم روگذر و زیرگذر
رمه پشت رمه در حال گذر می‌بینم

گرچه در موقع آمار گرفتن رأساً
رأسها را همه در حکمِ نفر می‌بینم!

باز صد شکر که در آینه جا این‌همه نیست
عوض گلّۀ خر، کلّۀ خر می‌بینم!

می‌کند سعی که یک جور دگر ننماید
لکن افسوس که یک جور دگر می‌بینم!

سر به سر کلّه‌خران را چو ز سر می‌سنجم
سر خود را به یقین از همه سر می‌بینم!

چه کنم صبر بر این عارضۀ خربینی؟
نکند این‌همه از ضعف بصر می‌بینم؟

خرمگس معرکه را باخت به ما خربشران
حالی او را مگسی‌حال و پکر می بینم!

کسب خرکیفی و خرزوری و خرپولی را
در خرآباد جهان عین هنر می‌بینم!

چشم بد دور ز خرفهم سیاسی، کاو را
دائما در پی اظهار نظر می‌بینم!

وعده‌ها می‌شنوم، در پس آنها لیکن
بلکه و شاید و اما و اگر می‌بینم!

جای طوطی خر شکّرشکنی ظاهر شد
داخل توبره‌اش قند و شکر می‌بینم!

«خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد»
دارم اکنون ز کانال دو، خبر می‌بینم!

خر بزرگ است غنیمت شمریدش صحبت
که چنین غفلت را عین ضرر می‌بینم!

زین شر و شور هوس تا به «بشر» می‌نگرم
«باء»ی افزون به سرِ واژۀ «شر» می‌بینم!

آه و نفرین که کنم خود به بلا می‌افتم
اینقدَر در نفس خویش، اثر می‌بینم!

بوالفضولا، چه بلایی تو که بر رشتۀ نظم
هرچه خرمهره کِشی، درّ و گهر می‌بینم!

 


 

شب یلدای دوستان نیز  پیشاپیش مبارک بادا
شعرطنز :  شب یلدا رسیده! (کلیک)
 

شعری برای میهنم

شکوه نام بلند تو جاودان بادا
فروغ مهر تو روشنگر جهان بادا

ز خاک پاک و گهرخیزت ای بهشت زمین
زمین دلکش تو رشک آسمان بادا

فرازمندیِ بخت هماره روشن تو
چو ماهِ بر شده، همدوش روشنان بادا

ز زیب و فرّ تو تا بوده داستان بوده
ز ارج و جاه تو تا هست داستان بادا

بهار همدلی و مهرورزی‌ات مانا
هماره گلشن مهر تو بی‌خزان بادا

در این چمن که پر از لاله‌های گلگون است
هزار بلبل شیدا ترانه‌خوان بادا

تو یادگار دلیران و رادمردانی
که یادشان همه دم روشنای جان بادا

همیشه نام و نشانت خدایی و جاوید
به پرچم تو ز نام خدا نشان بادا

هر آنکسی که تو را دشمن است و دشمن‌یار
به زیر پای تو درمانده و نوان بادا

هر آنکه ژاژ درائید در نکوهش تو
به جای یاوه ورا خاک در دهان بادا

هر آنکه خواست نشان خدنگ آشوبت
خمیده در خم آشفتگی، کمان بادا

تو را ز دشمن پست و گزند نیرنگش
خدای پاک و ستوده نگاهبان بادا

نیایشی که تو را کرده چرخ پیر این است
که بخت روشن و فرخنده‌ات، جوان بادا

مرا که چامه ز مهرت سرودم ای ایران
همیشه نام بلند تو بر زبان بادا

در حکایت سلفی!

 


هی بگیریم در اینجا و در آنجا سلفی!
داستانی شده در مملکت ما سلفی!

لحظۀ زلزله و موقع آتش‌سوزی
اوّلین کار تو در قلب بلایا سلفی!

گر چه نشناسد بقّال سر کوچه مرا
کرده السّاعه مرا شهرۀ دنیا سلفی

ختنه‌سورانِ علی‌جان پسر همسایه!
با چه این خاطره را ثبت کنم؟با سلفی!

بر سر سفرۀ رنگین که نشستی، لطفاً
قبل از آنکه بخوری مرغ و مسمّاسلفی!

به همه می‌رسد ای مجلسیان، هُل ندهید،
تا بگیرم دو-سه‌ تا با «فدِریکا» سلفی!

مرده استاد و یکی شاد که از آن مرحوم
داخل گوشی او هست هف-هش(!)تا سلفی!

در رثایش همه گویند: دریغا استاد!
یکی آن‌گوشه بگرید که: دریغا سلفی!

فرصت سلفیِ من شکر خدا فوت نشد
چونکه انداخته‌ام با متوفّی سلفی!

⚡️
من همین‌الآن با شعر جدیدم یهویی!
سه-دو-یک، فرت! سپس Share!بفرما سلفی!

ترساننده برتر!(نتخاباتی!)

آمدی ای عقل از دلدار می‌ترسانی‌ام!

خود به صد افسون، ز افسون‌کار می‌ترسانی‌ام

 

می‌خوری پالوده با اغیارِ بی‌اصل و نسب

در عوض هر روز و شب از یار می‌ترسانی‌ام!

 

آمدی ای بخت‌خواب‌آلوده با خمیازه‌ای

از خروش دولت بیدار می‌ترسانی‌ام!

 

با تو دیگر مطلقاً حرفی ندارم، خیر پیش!

ای که هی با شیوۀ اشرار می‌ترسانی‌ام!

 

روی صحبت با تو شد ای عقل‌مند ممتحن!

کاینزمان از قاضی و سردار می‌ترسانی‌ام!

 

بهر آرا اوستادِ «ژانر وحشت» گشته‌ای

فیلم بازی می‌کنی، بسیار می‌ترسانی‌ام!

 

من به قربان تو، گیرم «چیز» فرضم کرده‌ای

یک-دوباری بس بود، صدبار می‌ترسانی‌ام!

 

چارسالی مات چون دیوار بودی در عمل

حالیا ای شیخ، از دیوار می‌ترسانی‌ام!

 

زان‌طرف از هرکه خواهد بهر ما کاری کند

ای ندانم‌کارِ لاکردار، می‌ترسانی‌ام!

 

گویمت این سفره خالی مانده، نانی لطف کن

با تشر ای طُرفه خوان‌سالار، می‌ترسانی‌ام!

 

گویمت اخبار دیشب از گرانی گفته‌است

می‌دهی هشدار و از اخبار، می‌ترسانی‌ام!

 

تا دلیل از مرکز آمار می‌آرم تو را

خشمگین از مرکز آمار می‌ترسانی‌ام!

 

تا دهان وا می‌کنم گویی به بنده «بی‌شعور»

مثل آن بیچاره «فرماندار»، می‌ترسانی‌ام!

 

چون هراس از دولت قبلی و آتی بس نبود

لاجرم از دولت قاجار، می‌ترسانی‌ام!

 

دوش توی خواب دیدم با من و دل صادقی

ز اقتصاد خسته و بیمار می‌ترسانی‌ام!

 

می‌روی با فقر و بدبختی بجنگی بی‌امان

صاحب تدبیر، از اِدبار می‌ترسانی‌ام!

 

سیبل را دیدم که می‌بینی و اَحوَل نیستی

جای یار از مکر استکبار می‌ترسانی‌ام!

 

دوش دیدم جای حقد و کینه‌ورزی بهر دوست

از فسون دشمن غدّار می‌ترسانی‌ام!

 

گشته‌ای مرد عمل، بی هیچ امّا و اگر

از شعار و از ادا-اطوار می‌ترسانی‌ام!

 

چون شدم بیدار دیدم ای دل غافل هنوز

با همان سبک و همان هنجار، می‌ترسانی‌ام!

 

ترس تو این روزها از ترس من افزون‌تر است

پس حلالت باد هر مقدار، می‌ترسانی‌ام!!

 

پاسخ این نقد طنزآمیز من این شد که حال

از «جهنم»، از «عذاب‌النار» می‌ترسانی‌ام!

آب و خواب!

دوستی دوش مرا با غم و درد
خبر از سیل و خرابی آورد

که:« شده سیلِ بلا ماتم‌خیز
ماتم آورده در ایران عزیز

با خودش چند نفر را برده‌
بس خرابی که به بار آورده‌

آب این ره ز طبیعت تن زد
آمد آتش به دل میهن زد

در دل از سیل بسی غم دارم
بر رُخم سیلِ دمادم دارم

آسمان بی‌خبر و ناخوانده
رودها بر سر ما بارانده!

در فلک نیست غمِ آب‌بها
نه عجب هی بکنند آب ‌رها!

ز فلک وا شده شیرِ فلکه
شده این سیلِ سریع‌الحرکه

یا مگر مخزن آبش ترکید
کاینچنین کار به سیلاب کشید»

گفتمش:«لطف کن ای یارِ نکو
اندرین باب مرا بیش بگو

از مدیریّت بحران چه خبر؟
از عملکرد مدیران چه خبر؟»

گفت:«ای دوست نده گیرِ سه‌پیچ!»
گفتمش:«یعنی....»گفت:«آری،هیچ!

بَد نه تنها ز برِ سیل آمد
بلکه از غفلتِ این خیل‌آمد

باز هم غفلت و بی‌تدبیری
باز هم صحبتِ غافلگیری

سُفته دُر شاعر پرمایه و چُست
بلکه آن گوهریِ کارْ دُرست:

«عاشقان گر همه را آب بَرد
خوبرویان همه را خواب بَرد!»1

غفلت از سیل،روندِ جاری
آه از این مایه ندانم‌کاری!


1- از ایرج میرزا

چالش مانکن!

الگوی تلاش و کارکردن این است


                                  مسئولِ خَدوم و فخر میهن این است


ده‌سال ز جای خود نخورده‌ست تکان


                                روکم‌کنی از «چالش مانکن» این است!


نشانی کانال تلگرامی ام:
https://telegram.me/bolfozool

خوشا مهار تورم!

خوشا مهار تورّم! خوشا تلاشِ حبیبم!
که کرده رفعِ تورّم، ولی ز معده و جیبم!

نه بهر معده نَوالی، نه توی جیب ریالی
مبارک است! چه حالی شد این میانه نصیبم!

گریخت توسنم آری،عجب رَمی، چه فراری!
نمانده غیرِ مهاری به کف ز اسب نجیبم!

بنا به نطق فلانی : شکسته پشت گرانی!
بس‌است مرثیه‌خوانی که رفت صبر و شکیبم!

من از گزارش و آمارِ او شدم متقاعد
چرا که قیمتِ بازار داده بود فریبم!

خیال بود و توهّم، غمِ معیشت مردم
به هوش آمدم آخر ز بس زدند نهیبم

چه غم که مفلس و زارم چه‌غم که پول ندارم،
انیسِ شعر و شعارم ،خوشم که مردِ ادیبم!

 

روزنامه جام جم- 31 خرداد 95

بهار آمد...!

«بهار آمد به صحرا و در و دشت»
بهاری دلپذیر و خوشگل و مَشت!

یهو دیدم صبا شنگول و سرمست
به بزمِ نوبهار از ره رسیده‌ست

صبا را گفتم:« ای بادِ دل آرا
الا ای قاصدِ عشّاقِ شیدا

کنون هرچند دورانِ ایمیل است
مرا تنها به پیغام ِتو میل است

هزاران سال بودی قاصدِ یار
ولی کاری جز اینت دارم این‌بار

نه می‌خواهم خبر از ماهرویی
نه از احوالِ یار مُشکمویی

بخواهم از شما ای یار جانی
بَری پیغامِ من سویِ گرانی

که :در سالِ جدید ای مردم‌آزار
دگر پیدا نشو در کوی و بازار

در این موسم که گلشن رُز بیارد
نکن کاری که مفلس بز بیارد!

به مردم رحمتی ‌آور ،گرانی!
نکن با ما فقیران سرگرانی!»

صبا قولِ مساعد بهر ِمن داد
پس از آن دور شد با سرعتِ باد

نشستم در چمن سرمست و سرحال
به خود گفتم که فرخنده‌ست امسال

گرانی هم خودش انصاف دارد
مرامی توپ و قلبی صاف دارد

نه بابا، حال ما را می‌کند درک
خودش بازار ما را می‌کند ترک

صبا بعد از دو-سه‌ساعت که برگشت
مراپیدا نمود اندر دلِ دشت

به من گفتا:«پیامت را رساندم
به گوشش آنچه گفتی، جمله خواندم

به من گفتا که: از این دست پیغام
مکرر آیدم از صبح تا شام

سحر تا شام معمولاً ز ملّت!
ز شب تا صبح معمولاً ز دولت!

شده گوش‌من از این حرفها پُر
ز من گیرم همه باشند دلخور

سوار اسب گردم با مهارت
بتازم چارنعل از بهر غارت

سمند سرکشم را چون کنم زین
بتازم سوی بازار از پی کین

به همکاریِ اربابِ صناعت
برآرم گَرد از جیبِ جماعت...»
⚡️
صبا نابرده پیغامش به پایان
به ناگه دست و پایم گشت لرزان

سپس احساس کردم سربه‌سر دشت
به سویم آمد و گِرد سرم گشت!

نشد قسمت که باقی را کنم گوش
که افتادم ز پا و رفتم از هوش!


اگر قلبت ز درد و غم ملول است
دوایش طنزهایِ "بوالفضول" است
دمِ در نه!بفرما تویِ کانال!
اگر Join اَش نکردی هم،قبول است!

 

کانال شعرهای طنز "بوالفضول الشعرا" 👇👇👇

https://telegram.me/bolfozool

کانال تلگرامی بوالفضول

کانال طنزهای  "بوالفضول الشعرا" در تلگرام افتتاح شد!

دوستان علاقه مند برای ورود و انتخاب این کانال بر روی لینک ذیل کلیک کنند:

https://telegram.me/Bolfozool

 

بخیه بر وجدان!

 

بکِش از چانه‌ی آن کودک نالان، بخیه

-گر بیابی- بزن آنگاه به وجدان، بخیه

 

جان چه و کشک چه؟اوّل بطلب پولت را

هان مبادا بزنی از سرِ احسان، بخیه

 

بخیه زن با نخِ زر زخمِ تنِ اعیان را

وا کن از  چانه‌ی  آسیب‌پذیران، بخیه

 

اصل، پول است؛ مبادا بَدل از زخمِ کسی،

اشتباهی بزنی بر درِ هَمیان، بخیه!

 

گر کسی کرده از این غصّه گریبان را چاک

بزن آسوده بر آن چاکِ گریبان، بخیه

 

این نه تقصیر تو بوده‌ست،خودش وارفته‌ست

بسکه گشته‌ست ز رفتار  تو حیران، بخیه

 

ای بسا عامیِ بی‌مدرِکِ انسان داریم

زده عمری ز پی کسب به پالان، بخیه

 

وی بسا صاحبِ‌مدرک که بِکُل آدم نیست

بهر سودش بزند با نخِ‌ دندان، بخیه!

 

آی بقراط بیا!کوکِ قسم‌نامه شکافت!

پول ده، تا بزنم بر ورقِ آن، بخیه!

 

زخم با بخیه شود خوب ولیکن این بار

زخمها زد به دلِ مردم ایران، بخیه

***

بخیه بر لب بزن ای شاعر و با سوزنِ کِلک

بزن السّاعه بر  این نظم پریشان، بخیه

                                                                                روزنامه جام جم 24 آذر 94

"واژه در دست تعمیر" منتشر شد

کتاب طنز «واژه در دست تعمیر!» منتشر شد

کتاب طنز «واژه در دست تعمیر!» مجموعه اشعار طنز سعید سلیمان پور ارومی متخلّص به بوالفضول الشعرا، شاعر طنزپرداز معاصر کشورمان از سوی انتشارات سروش منتشر و روانه بازار شد.

دومین مجموعه شعر طنز سعید سلیمان پور

به گزارش خبرگزاری فارس  این مجموعه مشتمل بر 120شعر در قالب های گوناگون و با موضوعات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است که سعید سلیمان پور ارومی با زبان تاثیرگذار طنز در ایام مختلف سروده است که علاوه بر دارا بودن ویژگی طنز فاخر دارای نکات آموزنده و جالبی است که خواننده را به تفکر جدی در عین خنده وامی دارد.

در این مجموعه نکات و موضوعات مختلف با زبان عامیانه با چاشنی طنز عرضه شده است:

 

هرچند مرا شیوه صلح آمیز است

ای یار! بدان آتش قهرم تیز است

فعلاً سر بوسه گفتگو خواهم کرد

اما همه گزینه ها رو میز است!

و...

چاپ نخست کتاب «واژه در دست تعمیر» در 200 صفحه با طراحی و صفحه آرایی متفاوت، در شمارگان یک هزار نسخه و  با قیمت 10 هزار تومان در انتشارات سروش منتشر و در اختیار علاقمندان به اشعار طنز قرار گرفته است.

مشتاقان برای تهیه کتاب به صورت تک جلدی و کلی به فروشگاه مطهری سروش به نشانی خیابان شهید مطهری، نرسیده به خیابان شهید مفتح، جنب ساختمان سروش، تلفن 88310610-021 یا به فروشگاه مرکزی سروش (ترنجستان سروش) به نشانی خیابان انقلاب، بعد از تقاطع ابوریحان، بین خیابان وصال و فلسطین، فروشگاه ترنجستان سروش، تلفن 66493620-021 مراجعه کنند.

همچنین مرکز پخش پکتا ( نماینده انحصاری پخش آثار انتشارات سروش) به نشانی: خیابان انقلاب، بعد از تقاطع ابوریحان، بین خیابان وصال و فلسطین، جنب فروشگاه ترنجستان سروش، تلفن 66973203 ( 20 خط) آماده عرضه کلی و جزئی این کتاب به علاقمندان است.

فروش اینترنتی کتاب نیز از طریق سایت انتشارات سروش امکان پذیر است.

دبّه در می آورد!

در فروش  ناز ،    دلبر دبّه درمی‌آورد
وقت امضا توی محضر دبّه درمی‌آورد

گاه حتّی توی محضر می‌زند امضا ولی
موقع رفتن دمِ در دبّه درمی‌آورد

پشت چشمش را که نازک کرد و روی از من گرفت
یعنی اینکه بار دیگر دبّه در می‌آورد

از رقابت با قد او می‌دهد سرو انصراف
طفلکی مثل صنوبر دبّه در می‌آورد

گاه سهواً طالع سعدی نصیبم می‌شود
چرخ تا راضی‌شد،اختر دبّه درمی‌آورد

می‌روم از دختر رَز خواستگاری می‌کنم
خطبه را ناخوانده، مادر دبّه درمی‌آورد
 
زان‌طرف جا ‌می‌زند در هودج خود نوعروس
باده یعنی توی ساغر دبّه درمی‌آورد
*
قول دادم سی-چهل بیتی تو را گویم،ولی
طبع‌شعرِ خاک‌بر سر دبّه درمی‌آورد!

                                                        28 اردیبهشت 94 (به نقل از اینجا !)

دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب

#سعید سلیمان_پور #سعید_سلیمانپور

 

سفرنامه پست مدرن

 

     

 

 

    سفرنامه پست مدرن

                                        (نقیضه)

 

طبع بی ذوق توی حسم زد

دید پنهان درون یک کمدم

میخ سگ صاحب کمد بیرون...

«به کجایی که می رود به خودم»

 

در جدال   لباس و نفتالین

«میخ یعنی خودت چه می کردی»

پدر صاب بچه را ای میخ!

با فشار خودت در آوردی!

 

در اتاقی که من نمی دیدم

یک صدا گشت بی دلیل کلفت

توی چشمان پر هراست آخ!

شوهرت...- مردک سبیل کلفت-

  

ادامه نوشته

ناصر فیض

       

شعر ذیل  را تقدیم کرده ام به ناصر فیض عزیز و اولین کسی هم که شعر را برایش خوانده ام خود اوست و با کسب اجازه از محضرش اینجا ذکر می کنم.

امسال در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب ناصر فیض  شعری با ردیف علیرضا قزوهخواند-در حضور خود جناب قزوه-  بعد  شاعرانی نیز به استقبال او (یا قزوه؟) رفتند و قزوه سرایی ها آغاز شد!البته استقبال من از ناصر فیض شدیدتر بود و باعث شد که ردیف هم تحت تاثیر قرار بگیرد!البته تر  واضح و مبرهن است که ارادت من به ناصر فیض عزیز امروزی نیست! کلیک (داخل پرانتز عرض کنم که علیرضا قزوه نیز از شعرای مورد علاقه ی  من است و به نظرم یکی از بزرگترین شاعرانی است که امروز داریم به ایشان هم دورادور  ارادت دارم.)خب حالا برویم تا شما را به فیض برسانم به شرح ذیل!:            

 

                                                         ناصر فیض!

                                        

 


 

خوشدل و خوش‌نهاد، ناصر فیض           

خوشگل و باسواد، ناصر فیض

         

 تیپ او «پیت» را به یاد آرد              

نسخه‌ای از «براد»، ناصر فیض      

 

 نیست هرگز تپل-مپل چون ما           

هیکلش چون مداد ، ناصر فیض

 

 رفت روی ترازوی حمام            

نصف مهدی‌نژاد، ناصر فیض

 

 بهر دل‌های سوخته گشته‌ست         

شعر طنزش پماد، ناصر فیض

 

 توی خودکار ضدّیخ ریزد           

دشمن انجماد، ناصر فیض

 

 در ردیف علیرضا قزوه           

شعر گفته زیاد، ناصر فیض

 

 از مریدان او جهان پر شد          

بهر رندان مراد، ناصر فیض

 

 می کند توی حلقه ی رندان          

دائماً انتقاد ، ناصر فیض

  

 چند سالی‌ست توی دفتر طنز          

کرده بر پا ستاد، ناصر فیض

 

 در هنر، خلق تَه-مهِ درّه           

رفته روی چکاد، ناصر فیض

 

 در گلستان بویژه گرمابه           

یار عبدالجواد، ناصر فیض

 

 عاشقانش هلاک  امضایش          

شهره در هر بلاد، ناصر فیض

 

 شعر او رفته تا به موزۀ لوور          

شاعر عهد ماد، ناصر فیض

 

 لوح تقدیر باستانی داشت          

با خط کیقباد، ناصر فیض

 

 بوده پیش عبید زاکانی           

مدتی  طرح کاد، ناصر فیض

 

 روی دیوان سوزنی دیدم:            

اثر زنده‌یاد ناصر فیض!

  

 بادی آمد، نشست  ناصر فیض          

رد که شد، ایستاد  ناصر فیض

 

 باد را بعد از آن به هجو کشید           

عینهو برق و باد، ناصر فیض

 

 قبض و بسطی‌ست توی احوالش    

گیرِ تنگ و گشاد، ناصر فیض

 

 هر که را هر چه وعده کرد آخر          

برد  کلاً ز یاد، ناصر فیض

 

 به کما رفت تا دو سطر آورد          

به بیاض از سواد، ناصر فیض

 

 ساخت چاقو ولیک بی‌دسته           

گرچه بود اوستاد، ناصر فیض

 

یک‌شب آمد به خواب او اُملت            

دسته در او نهاد، ناصر فیض

 

دهنش را عوض نکرد آخر             

دهنش زنده باد، ناصر فیض

 

#سعید_سلیمان_پور

 

 

 

 


 

 ... و اما غزلی عاشورایی در "چی چست" : اشک ماندگار   

!در ذمّ سیگار

     

 

     سيگار عامل بروز يا تشديد بيش از 50 بيماري است- جراید

 

                               در ذمّ سیگار!

 

                                            با اجازه‌ی شیخ اجل سعدی

                               

آنکه هلاک خود(!) همی خواهد و من سلامتش

دل نکَند ز دود و دم هر چه کُنم ملامتش!

 

یک نخ و بعد مدتی دو نخ، سه نخ، دو بیست نخ

می کشد و نمی کشد غیر عذاب بابتش

 

خانه خراب یک هوس چو او نبوده هیچکس

سرفه و تنگی نفس گشته کنون علامتش

 

بوی بد دهان او چه نکهتی؟! نگو نگو!

از آن به وقت  گفتگو، کس نکند اجابتش!

 

ز جسم و جان و پول خود ز بسکه  بی خیال شد

کم شده استطاعتش ، خم شده سرو قامتش

 

 به فندکی و پاکتی! به وضع پر فلاکتی

رود سوی هلاکتی، ، اگر چه نیست طاقتش

 

چو یک مرض به سوی او هجوم سخت آورد

کم آورد که کم شده توان و  استقامتش

 

چه بد پیامدی است این ،چه عادت بدی است این،

مگر که همتش بَرَد، به سوی ترک عادتش

**

چنان ز  بهر اقتفا برفت بوالفضول ما

که  سعدی سخن سرا، خجل شد از فصاحتش!!

 


 

(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

                                کامنتهای منظوم!  

نجوای کاشانی:

سلام ما به شما باد و هرچه فرمایید                   که ترک و فارس نداربد بس که زیبایید


به گاه گفتن جدّى چو آسمان ٍبلند                      به وقت کردن شوخی عمیق دریایید


زبانتان به ظرافت رسیده بی تردید                       چنان ظریف که از پشت واژه پیدایید


حضورتان همه جا هست و دوست می داریم          محبتید کـــــــه پیوسته در دل مایید

 

تجدید مطلع!:

 

اگـــــــــــــــــر ز راه محبت اراده فرمایید                 همیشه از ســـر توفیق سرور مایید

 

چه می شود که از آن چشم نازنین پرداز             به عاشقان نظــــر مرحمت بفرمایید


نیاز نیست شمـــا را به این تعارف و ناز               که بی مبالغه زیبـــا شناس و زیبایید


دلم برای شمـــــا تنگ می شود گاهی               که دیر دیر بـــــه وبلاگ بنده می آیید

 بوالفضول: 

هر آنزمان که به وبلاگ بنده می آیید               برادرانه پی چــــــــوبکـــــاری مایید!

گذاشتم به حساب ظرافت سرکار!                  زبان ما و ظرافت؟ عجب! نفرمایید!

که گفت آش دهانسوز باشد اشعارم؟            درون کاسه- نترسید و- فوت ننمایید!!

صفای طبع شما شد صفای شعر و ادب          که باغبان چنین گلشن مصفـــــــایید

ز نعره ی ادبی(!) گوش عالمی کر شد          -شما که آگه از اصوات این مُدرنایید(!)-

در این میانه خدا خیرتان دهد که هنوز            به گوش اهل ادب عاشقانه "نجوا"یید...

 

! شاهد آفلاين  + يلدا بازي

 

 

 

 

 

شاهد آفلاین!

 

                                                   "شاهد آن نیست کـــه مویی و میانی دارد                                 بنده ی طلعت آن بـــــــــــاش که آنی دارد"

 

 

                            با اجازه ی خواجه!

 

شاهدon   نیست!....که مویی و میانی دارد؟؟

بنده ی طلعت آن باش که  on ی  دارد!

 

شاهد on  نیست!.... که   pm بفرستد مارا؟

یا که از        ID بنده نشانی دارد؟

 

شاهد  off  است و  ز مو یا ز میانش چه ثمر

چون که بی webcam  خود روی نهانی دارد!

 

اي خوش آن دوست که با ميل و مسنجر همه شب

خوشتر از باد صبا  ، نامه رساني دارد

 

خرّم آنکس که به دور از نظر کاربران

بهر چت کردن خود دنج مکانی دارد!

 

یا که با دلبر دلخواسته ای دورا دور

خلوتی خواسته در نیمه شبانی دارد!

 

یا که از صورتک بوسه به هنگامه ی چت

گاه و بیگاه لب بوسه ستانی دارد

 

انفعالاتي اگر گشت پديد از چت  او

با نگاري فعلاتن فعلاني دارد!

 

**

 

دوش دیدم که به جنّت بنشسته است عبوس

"خواجه" در زیر لبش  آه وفغانی دارد

 

گفتمش خواجه بگو اینهمه اندوه ز چیست

ای که اشعار تو از غیب لسانی دارد

 

بکشید آهی و فرمود  که : خیل شعرا

بوالفضول الشعرا   نام جوانی دارد!

 

قصد دیوان مرا کرده و پنداشته است

این  روانی به عبث ،   طبع روانی دارد

 

چون خدا روز قیامت به حسابش برسد

بنگر او را که چه جزغاله زباني دارد!

 

بوالفضولي گر از اين است که ايشان دارد

با غ طنز از دم او طرفه خزاني دارد!

 

گفتم : اي طوطي حق! نادره ي دورانها!

اي که هر بيت تو در خويش جهاني دارد

 

صاحب سفره تو هستي و از اين بيش مرنج

سائلي گرسنه گر ديده به خواني دارد

 

بوالفضولانه پي شادي خلق است و به کف

بهر تاراندن غم تير و کماني دارد

 

بي امان  هر که  امان  غم مردم ببُرد

از غم و دلهره ی حشر امانی دارد

 

 

 

 


 

 

 

 و اما " يلدابازي" ...

ادامه نوشته

به یاد گل آقا...

     

  

 

                  به یاد  گل آقا ...

        (به مناسبت ۱۱ اردیبهشت، سالروز آسمانی شدن گل آقای ملّت ایران)

 

 

     گل آقا!

              

              

تو دل پاییزیمون مثل بهاری گل آقا!

          واسمون شکوفه ی شادی میاری گل اقا!

         هنوزم باغبون شادی این جماعتی

         رولباشون گل لبخند میکاری گل آقا!

         واسه ایرونی جماعت هنوزم که هنوزه

         داداش و قارداش و کاکو و براری گل آقا!

          تو دل ملّتی  که عمری گل آقاشون بودی

          می دونم که تا همیشه موندگاری گل آقا!

         شاغلام،غضنفر و ممصادق وعیال ،همه ش -

         کارشون بی تو شده گریه وزاری گل آقا!

         هیشکی نیس که دود بده سبیلای شاغلامو

         طفلکی دپرسه و توی خماری گل آقا!

         چی بگم آخه به این چن تا عوام بی سوات

         می بینم وقتی که اشکاشونو جاری گل آقا!

         الکی میگن: تو مُردی!ولی من خوب میدونم

         تو بهشت زنده ای و مشغول کاری گل آقا!

        عین اینجا که بودی؛ با دوکلوم حرف حساب

         بازم اونجا هفته نامه در میاری گل آقا!

        شنیدم اونجا " عبید" اومده سر دبیرته

میگیره کلّی ازت اضافه کاری گل آقا!

واسه اینکه "سوزنی" دسته گلی به آب نده

اونو کردی مسوول بخش اداری گل آقا!

"اشرف الدین" تو روابط عمومی مشغوله

 "دخو" هم تو قسمت حسابداری گل آقا!

        شنیدم فرشته ها هی میذارن سربه سرت

        هی میرن میان میگن : سوفاف نداری گل اقا!؟

        می دونم توی بهشت سوژه فت وفراوونه

        باز قلم دستته دنبال شکاری گل آقا!

         رفقا به پیشوازت اومدن بهت میگن:

         می دونستیم مارو تنها نمیذاری گل آقا!

"فینگیلی" "زالاس" "فلانی" همه یارای قدیم

         تو بغل گرفتنت به رسم یاری گل آقا!

        اینطرف "بلبل گویا" داره چهچه می زنه

        اونطرف بال می زنه "خروس لاری" گل آقا!

         توی قاب دل مردم می مونه تا به ابد

        یاد تو مثل یه عکس یادگاری گل آقا!

        غیر دوری شما تو دلمون ملالی نیس

        که اونم با یادتون میشه فراری گل آقا!

        به تموم رفقا سلام مارو برسون

        یه سلام پر از وفا ودوستداری گل آقا!

        دستتم که خوب شده دیگه بهونه نداری

        پس فراموشت نشه نامه نگاری گل آقا!

        بیش از این  مصدّع وقت شریفت نمی شم

        قافیه برام آورده "بدبیاری" گل آقا!!

        باس ببخشی که نشد لایق تو شعری بگم

       "بوالفضول" موند و یه دنیا شرمساری گل آقا!

      

..............................................................

 

اسامی مستعار طنز پزدازان:

 

فینگیلی : زنده یاد مرتضی فرجیان

زالاس : شادروان سیّد محمّد(ناصر) اجتهادی

فلانی:  مرحوم استاد ابوتراب جلی

بلبل گویا: مرحوم مهندس محمد علی گویا

خروس لاری: مرحوم استاد ابوالقاسم حالت

 

همه ی این زنده یادان  توفیقی بودند و بعد گل آقایی شدند!( جز مرحوم" ناصر اجتهادی" که در اوایل دهه ی شصت به دیار باقی شتافت و عمرش کفاف نداد تااز دیشلمه ی گل آقایی نصیب برد!)

 

.........................................................................................................

 

عبید و سوزنی : بی نیاز از معرفی!

اشرف الدین : مرحوم سیّد اشرف الدین حسینی معروف به نسیم شمال

دخو: علّامه ی فقید مرحوم دهخدا

 

خر در "جُردن"!!

 

     (  !با مجوّز مرحوم جلال الممالک )  

 

بوده است خری که دم نبودش"

"روزی غم بی دمی فزودش

 

گفتا که برای چاره ی کار

آن به که روم به سوی بازار

 

زانجا بخرم برای خود دم

آسوده شوم ز طعن مردم

 

از نقد ورا به کف چکی بود!

زان بیش به خانه قلکی بود!

 

برداشت شکست قلّکش را

هم خرد نمود آن چکش را

 

زان بعد برفت پیش سمسار

  نقدا بفروخت  جُلّ وافسار        

 

چون صاحب پول نقد گردید

با آن لب همچو لعل خندید!

 

خرکیف شد و سپس به تعجیل

خرّاطی خود نمود تعطیل(!)

                  

با پول ز بهر دم خریدن                                                              

فی الفور برفت سوی "جردن"

 

شد داخل یک مغازه ی شیک

آکنده ز جنسهای آنتیک

 

شد صاحب آن به پیشوازش

پرسید ز مطلب و نیازش

 

   آن کاسب دون ز حیله پر بود

کوتاه کلام، گوش بر بود !

 

 ! یک مرد خلاف آبدیده

چون طعمه ی خویش دم بریده!

 

آری که ز کاسبان تهران)

عمریست که دپرس است شیطان!

 

البته نه آن که اهل تقواست

با پول حلال گرم سوداست

 

این دسته به یمن دین وایمان

پاکند و همه "حبیب رحمان"

 

ای درد وبلای این حبیبان

توی سر خیل نانجیبان...!)

 

خرگفت چنین به مرد کاسب

هستم ز پی دمی مناسب

 

آورد برای او دمی چند

کای آهوی ماهروی(!) بپسند!

 

برداشت؛ گذاشت ؛دست چین کرد!

یک دم ز میانشان گزین کرد!

 

خرگفت که :  این دمم پسند است

از قیمت آن بگو که چند است؟

 

گفتش که: اگر چه نیست قابل

صد چوق بده تو در مقابل!

 

خر گفت که: من خرم نه خرپول!

کن لطف وبگو بهای معقول

 

هست ارچه مرا ز بی دمی غم

    بی فکر نباشم آن قدر هم

 

صد" راتو برای ما "چهل" کن!"

از بابت باقیش بحل کن!

 

کاسب چو شنید حرف او را

سر داد تکان وگفت : رو را!

 

خواهی که دهی مرا چهل چوق؟

شرمنده!....برو جلو بزن بوق!

 

زین نرخ اگر تو دَم برآری

آن به که روی و دُم درآری

 

 

این شیک تر است از دم اسب!

  این چانه زنی است مانع کسب!

 

کاین دم که پسند خاطر توست

از خارجه آمده است با پست!

 

جنسش همه خارجی واعلا

تولید سفارشی است مارا!

 

هرچند که ورژن جدید است!

این بیع به قیمت خرید است!

 

این قسمت آن محل وصل است!

این، جان داداش(!)اصل اصل است

 

 

این را نخری اگر؛ بوَد حیف

 عمراً نشوی دوباره خرکیف!

 

صد در صد این عتیقه چرم است!

بردار وببین چقدر نرم است

 

دَم زد ز دُم و نمود تعریف

 خر شیفته شد برآن اراجیف

 

القصّه ز بعد این مطالب

دم را به خرک نمود قالب

 

آنقدر بگفت تا خرش کرد

البت خر بود خرترش کرد –-

 

زینگونه برید گوش خر را

مغبون بنمود "جنس خر" را

 

خر دم بگرفت وبست برخود

گفتا که :شدیم "دنب  سرخود"!

 

درآینه دید هیا تش را

از یاد ببرد قیمتش را

 

هر نقد که داشت توی خورجین

رو کرد و بریخت روی  ویترین

 

از شادی خویش یک دهن خواند!

گویی  آواز درچمن خواند!!

 

تحریر حریر وار عرعر...!)

عالم شده مات" سولفژ" خر!)

 

با شوق ز لُپّ آن دغل باز

یک ماچ گرفت با بسی ناز!

 

خر با دم آکبند و تازه 

زد بیرون از در مغازه

 

گه یورتمه رفت و داد ویراژ

گه رفت به زعم خود دِرِساژ(!)

 

آمد چو سمند ازپی تک

انداخت ز فرط شوق جفتک

 

با جفتک اولی که انداخت

کار دم آکبند خود  ساخت!

 

 در رفت همه سجافش از هم

وا شد همه کوکهاش از دَم

                         

شد کنده دمش به کل ز ُدمگاه!

جمعی به نظاره گرم قاه_ قاه

 

بیچاره خرک میان "جردن"

می خواست زفرط  شرم مردن

 

هم دنب نیافت آخرکار

هم" گوش بریده" شد به بازار

 

 مسکین خرک آرزوی دم کرد

نایافته دم دو گوش گم کرد"

 

     

 

 


 

اخبار جدید!:

۱)به میمنت ومبارکی خبرنامه ی وبلاگ ماهم به راه افتاد؛ دوستان عزیز می توانند با درج کردن ایمیل خود در بخش مربوطه و ارسال آن، عضو خبرنامه شده ، از آخرین اخبار مربوط به بوالفضول الشعرا ، طنزهای اختصاصی(!)   وهمچنین به روز شدن وبلاگ با خبر شوند.

۲) بخش پیوندهای روزانه هم فعّال شد. لینکهای جالب وطنزاگر گیرتان افتاد، برایم بکامنتید تا درج شود، راه دوری نمی رود!

 


 

 

 

 (!...طنزی که هم اینک به دستمان رسید)

 

 

!معرفی منثورو منظوم  دو  وبلاگ طنز

 

.................................

:اگر از شما شعر طنز باحال خواستند به هیچ عنوان نگویید

!!من مهدیجیتال م کجا بووود

 

این شما و این هم طنزبا صدای ِ(دالبی مهدیجیتال)!!!... با کیفیت عالی

  

زشعــــر خویش بخشد شــــــور وحالم

 به طـــنز خــــــــــود کند دور از ملالم

 !همـــــــــه دلداده ی دی. جی فلانند

!ولی مـــــــن عــاشق مهدیجیتالم  

 

.............................................

 

اگر دنبال یک طنز سرای کار کشته ، نازک بین وهمچنین بدپیله(!) می گردید

راه دوری نروید

 

 

!ای که نازک شده از طنز تو را بینایی

!شیوه ی شعر تو شد شاخصه ی شیوایی

طنز بد پیله ی تو گیر دهد بر همگان

!!هیچکس گیر ندیده است به این گیرایی 

بوالفضول الشعــــــرا آمده با ذوق تمام

شده مهمــــــــان تو در بزم سخن آرایی