در هوای تو...
ای گل بهار آمد و خالیست جای تو
خانه پر از خزان شده بی خندههای تو
نام مرا بیا و دوباره صدا بزن
تا عید من سعید شود با صدای تو
تا پرکشد غریبیام از بندبند جان
کو آن نگاه خرّم و مهرآشنای تو
توی اتاق غمزدهام بغض کرده است
ابری که دلخوش است ببارد برای تو
مادر، از آسمان پسرت را نگاه کن
تسکین دهد مگر دل او را دعای تو
غم میوزد به جانم و در دشت سینهام
صد لاله داغ میشکفد در هوای تو
شبگرد کوچههای خیالم مگر شبی
کودک شوم دوباره، نهم سر به پای تو...
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۱ ساعت توسط سعید سلیمان پور ارومی
|