عمو جان و پیشرفت علم...!
چه کسی تصور می کرد که روزی علم به چنان پیشرفت محیر العقولی دست پیدا کند که فرضیه ی نسبیت انیشتین در برابر آن حکم کتاب علوم دوم دبستان را داشته باشد! ... و چه دودی از کله ی ابنای بشر برخاست وقتی که آن شب در خبر سراسری این خبر پخش شد:
رشته ی "زن شناسی" در دانشگاه های چین افتتاح شد...
عجب!...بعد از شنیدن این خبر به دانش بشری یک احسنت جانانه گفتم که بالاخره توانسته است غیرممکن ها را هم ممکن سازدو به کُنه این موجود لطیف(!) پی ببرد و " زن" را بشناسد؟ مرحبا به چین و ماچین! ...این از این...
اما این پیشرفت دانش بشری برای خانواده ی ما چندان هم شگون نداشته و دردسرهایی برای ما به وجود آورده است.قضیه از این قرار است که با شنیدن این خبر عمو جان ۸۰ ساله ی ما که تا کنون به سلامتی ، ۴ تا منزل(!) را راهی منزل باقی کرده و فعلا عزب اوغلی است ،به فکر ادامه ی تحصیل افتاده است!!
اولش که نمی دانستم قضیه از چه قرار است رفتم ،گفتم: "عمو جان ! هر چیزی یک سن وسالی دارد..."
گفت: " این حرفها نیست!...مگر نشنیده ای که "ز گهواره تا گور.... دانش بجور ! " ...حالا من که شکرخدا از گهواره چندان فاصله ای نگرفته ام!...حالا کو تا گور!! "
اولش فکر کردم می خواهد برود دانشگاه آزادی، پیام نوری چیزی، پیش خودم گفتم از پارک که بهتر است!... سرش گرم می شود!! اما بعد متوجه شدم که ای دل غافل ! عموجان! به دنبال رشته ی "زن شناسی" در دانشگاههای چین است !
هرچه گفتم ، تسبیحش را در دست چرخاند و گفت:
" پیغمبر خودش گفته: اُطلبوا العلم ولو باالصّین..دنبال علم برین حتی اگه تو چین باشه!"
آخرش گفتم: عموجان! از خر شیطان بیا پایین!...بابا شما خودت یک پا استادی! در این باره چینی ها باید بیایند محضرت تلمّذ کنند...!
سودی نبخشید.گفتم رطب ویابسی به هم ببافم و بحث را به انحراف بکشم تا او را از صرافت این رشته بیندازم :
" عمو جان! اصلا این چشم بادامی ها ـ مخصوصاً چینی ها ـ همه شبیه همند و گاه زنانشان هم بدون جلوه های ویژه ،با آن موهای کوتاه و پیراهن وشلوار از مردانشان قابل تشخیص نیستند...گویا اینها تازگی ها خودشان هم در تشخیص زن از مرد به مشکل بر خورده اند و عرض به حضور ،قضیه ی زن شناسی هم..."
که یکهو آتشی شد و عصایش را بلند کرد که :
"حالا هرچی!!...اصلا به تو چه!!... کوپک اوغلی دده سینه تای فیضولدور!!! "
و این ترفند هم سودی نبخشید و عمو جان که قبلا از اتاق تا دم در حیاط را با کمک عصا و با هزار بدبختی طی می کرد، حالادو پایش را کرده است توی یک کفش که : من باید بروم چین!
البته من بعد از مدتی ریشه ی این بدبختی را پیدا کردم و کاشف به عمل آمد (!)که رند شیر پاک خورده ای این عموجان ما را هوایی کرده است! به این ترتیب که به او گقته :
در رشته ی زن شناسی بعد از اتمام دروس، دانشجو ملزم است دو تا زن بگیرد !....یکی به عنوان پایان نامه و دیگری به عنوان استاد راهنما!!
و این بود حکایت عموجان ما با دانش پیشرفته ی بشری!....
این روزها عموجان دنبال ویزای چین است وما دنبال چاره ی کار!!
*******************************************
(طنزي كه هم اينك به دستمان رسيد....!)
اينكه" چه كسي از ويرجينيا وولف مي ترسد؟ " ديگر مهم نيست ، مهم اين است كه اين آق مهدي ما كه از ويرجينيا وولف نمي ترسد از چه چيزهايي مي ترسد!
بشتابيد و اين طنز را به هيچ عنوان از دست ندهيد!