ابتدا در منقبت بوالفضول(!) شعر  غرّای مرد رند را بخوانید کلیک  و بعد پاسخ غیر غرّای بوالفضول را به شرح ذیل:

  

 

قربان مرد رندم و طبع قیامتش

زان بیش کشته مرده ی   اسلوب مدحتش

 

از چوبکاری اش چه بگویم که   این زمان                

کیفورم از ظرائف  کار منبّتش

 

بر لب گذشت شعرش و مدهوش مانده ام

لب را چگونه باز کنم از حلاوتش

 

گه چار نعل و گاه درساژ می رود

در فسحت خیال سمند فصاحتش

 

ایمیل کرده شعر قشنگی و مانده ام

از فرم شعر حظ ببرم یا  ز فرمتش

 

شعری که همچو عهد من و دوست محکم است

مدحی که هیچ شک نبود در حقیقتش!!

 

اند مرام گفته ام او را و بس نبود

 نامیده ام از این سبب اندِ رفاقتش

 

دیری است تا که همدم ما گشته مرد رند

چون "پت" که روزگار نشانده است با "مت" اش!

 

عالی است قطعه اش غزلش هم قصیده اش

چون بیت من خلل نبود  در مسمّطش!

 

در"چار فصل نا...." -که تمامش نمی کنم-

مشهود گشته شاعری پر طراوتش

 

نقدش کنند و او نکند روی خود ترُش

بنگر چه مایه مهر بود با جماعتش

 

ظرفیتش شگفت و  خودم آزموده ام

احسنت بر طلاقت و به به  به   طاقتش

 

از قد و قامتش چه بگویم که توی باغ

دپرس شده است سرو ز شمشاد  قامتش

 

تنها نه سرو در کف بالای ناز اوست

در چند و چون محشر این قدّ و قامت،اَش-

 

...جار دگر هم  آه کشند و  چنار نیز

پنهان نمی کند ز رفیقان  حسادتش

 

طرفه مهندسی که انشتین آمده است

تا خوشه ای بچیند از آن علم و صنعتش

 

«موشک جواب موشک» خود را سروده ام

گر چه مصیبتی است بجویم اصابتش

 

در مدح او چگونه کنم تایپ دوستان

من عاجز از سرودن  و« وُرد» از کتابتش

 

دردا مجال قافیه مان تنگ می شود

چون خُلق دوستان ز کلام و اطالتش

 

شعرم به وزن و قافیه گشته است بی نظیر

(صد در صد هم نه لااقل هشتاد درصتش!!)

 

از طبع پاکت این غزل آندم که جلوه کرد

پاکت ز بنده خواستی ای دوست بابتش

 

شیریم ما به عرصه ی جود و کرم عمو!               

 این شیر  را بیا و مترسان ز پاکتش...!

 

                                                  تابستان ۸۹


عید سعید مبعث بر همگان مبارک باد....