لبخند با ماه مبارک!

 کل کل با شاطر!

روزه دارم من و افطارم از اون لعل کذا!

آری  افطار رطب مستحبه در رمضا(!)

"شاطر عباس صبوحی" که نداد نون بهمون

رمضان شد رمضا...!( نونشو خوردیم با غذا!!)

مستزادک!

خیزید و گز(!) آرید که هنگام اذان است               ماه رمضان است

عطر پلو از سفره ی افطار وزان است                  ماه رمضان است....

 فراخوان!

"آن كيـست كـز روی کـرم بـا مـا وفـاداری کــنــد"

ما را و منزل را شبی دعوت به افطاری کند!

ثواب!

گفتند خوردن سحری را ثوابهاست

ای وای ِ ما، که بی سحری روزه خورده ایم!

روح بازی!

حالا که قرار شده صدا و سیما در ماه مبارک رمضان ، با سریال های درپیتی و فیلمنامه های صدمن یک غاز- به کوری چشم "جری زوکر" - "روح بازی"راه بیندازد، کاش برای جذب مخاطب، به جای این روح های بی بو و خاصیت،  از روح های هنرمندان زنده یاد: کیومرث ملک مطیعی، محمود بهرامی ، عباس امیری، حمیده خیرآبادی و... استفاده می کرد!

منتقد کوچولو!

"فاطمه" -هنگام دیدن سریال رمضان شبکه تهران-:

صد تا از این فیلم ها فدای یه دیالوگ بابام!!


 وبسایت دفتر طنز ارومیه هم با یک داستان کوتاه بروز است...

تفرجگاه ارواح پریشان خاطر!     کلیک


در ضمن سالروز میلاد فرخنده کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد...

                                  

زاهد و گوسفند

 

زاهدی از بهر قربان روز عید

گوسپندی را به ده درهم خرید

در گذار از کوی، طراریش چند

آمدند اندر پی افسون و فند

اولی ره بست و گفتا مرحبا

می بری ای شیخ این سگ را کجا؟

گفت ای ابله نمی بینی مگر

گوسپند است این نه سگ ای بی بصر

وآن دگر آمد که ای والاتبار

یحتمل داری کنون عزم شکار

گفت:چون آن ابله پیشین تو نیز؟!

داد و داد  از  مردمان بی تمیز!

سومی آمد به حیرت لب گزان

هان چه کاری زاهدان را با سگان

بسکه در گوشش از اینسان خوانده شد

زاهد از افسونشان  درمانده شد

اندک اندک شک بر او   رخسار کرد

عاقبت در قلب زاهد کار کرد

گفت با خود کار ابلیس است این

بهر مومن طرفه تلبیس است این

ذکر گویان کرد رو بر گوسپند

با صد استغفار وا کردش ز بند

گیج و حیران سوی خانه باز  گشت

راه را لاحول گو در می نوشت

گوسپند از بند او تا شد  رها

شدنصیب  و  طعمه‌ی طرارها...

چهار  رباعی  + شعر سپیدی از خواجوی کرمانی

 

           طناز بی ناز!

من آمده ام دل تو را شاد کنم

با طنز ز بند غصه آزاد کنم

نه مثل "طرف"، که هی بگویم:" ای وای

من آمده ام که ناز بنیاد کنم!!"

 

طناز کمرو!

هرگز دل من ز طنز محروم نشد

جز بر رخ سوژه چشم من زوم نشد

از بهر تو یک  طنز به ذهنم آمد

گفتم که بگویمت، ولی روم نشد!

 

طناز قانع!

دل گفت که عاشقم زدی توو  ذوقش

دپرس شد و افتاد ز شور و شوقش

اینقدر نترس از من و نزدیک بیا

یک ماچ بگیرم از تو فوق فوقش!

 

...و کامنتی برای رباعی زیبای مولانا ترکی:

ای عشق که خود را به من انداخته ای

مجنون معاصری ز من ساخته ای

خود را بکشم ز بعد لیلی؟ عمراً!

رو رو که مرا هنوز نشناخته ای!


 شعر سپیدی از خواجوی کرمانی!      کلیک

.............................................................

بوالفضول2 را نیز بروز کردیم با "کلم شعری"!         کلیک