سگ و نیکمرد!(بوستان طنز)

یکی در خیابان سگی تشنه یافت

برش داشت و سوی خانه شتافت

به آن ماده سگ داد آب و غذا

کنار بخاری ورا داد  جا

چو آلوده رو دید و ژولیده موش

به حمّام بردش، سپس زیر دوش!

چو با لیف و صابون بشستش تمیز

به مویش گلِ سر زد و عطر نیز

چو این کارها ‌ساعتی کار برد

سگ خوشگلش  را به بازار برد

مپندار در عالم خیر و شر،

نکوکاری ما  ندارد  ثمر

چو با سگ چنان کردآن نیکمرد

تو بنگر قضا در برابر چه  کرد

به ناگه یکی بچّۀ‌ مایه‌دار

بیامد به یک بنز مشکی سوار

سگ ناز با یک-دوتا هاپ-هاپ

سریعاً بدزدید از آن بچه، قاپ!

چو دیدآن سگ و گشت خواهان او

بگفتا:فروشیست آیا عمو؟!

بگفتا: بله،چون شمایی دو چوق!

خریدار زد از سر شوق بوق!

چو بعدش تقاضای  تخفیف کرد

فروشنده از جنس تعریف کرد!

که:«کس سگ ندیده‌ست اینسان شکیل

به جان تو، «ژِرمَن شِپِرد»ِ اصیل!

چه گویم برایت ز اخلاق او

ز جانبخشیِ نغمۀ واق او(!)

ز بهر سگی خوب، کن تاز و تگ

بزن سگ‌دو از صبح تا بوق سگ -

اگر بهتر از این بیابی سراغ

خودم می‌کنم بهر تو:واق-واق!»

دهان خریدار را چونکه دوخت

در آخر یک و نهصد آن را فروخت!

هر آنکس که نیکی کند در  جهان

بسی خیر بیند از آن بی‌گمان!


  

شعر داغ

        

حیرت نکن جماعت اگر داغ‌ می‌کنند!
با هر بهانه، شام و سحر داغ‌ می‌کنند!
 
در خانه و دکان و خیابان اگر نشد
در دشت و باغ و کوه و کمر داغ‌ می‌کنند!
 
یارانه‌شان که قطع شود مات می‌شوند
در مغزشان که کرد اثر ،داغ‌ می‌کنند!
 
در ابتدای امر صبورند بی‌گمان
امّا چه سود، آخر سر داغ‌ می‌کنند!
 
حکماً در این میانه نه تنها ز کله‌شان
بعضاً ز چند جای دگر داغ می‌کنند!
 
گفتیم:«بَه!...چه بوی کبابی!» و آمدیم
دیدیم –ای دریغ- که خر داغ‌ می‌کنند!
 
تقصیر دست چیست اگر نادم است دل
این پشت‌دست را چقدَر داغ می‌کنند!
 
در مطبخ تخیّل خود، گاه مُخبران
کلّی پیاز توی خبر داغ می‌کنند!
 
یک عدّه نیز رند و نظرباز همچو ما
بازار عشق را به نظر داغ می‌کنند!
 
آمار داده‌اند که از شعر "بوالفضول"
روزانه صدهزار نفر داغ‌ می‌کنند!

در فضیلت فحاشی!

بعد از فحاشی ده ها هزار ایرانی در صفحه فیس بوکی داور بازی ایران-آرژانتین و لیونل مسی، سیل فحشها به صفحه دروازه بان تیم ملی مان "علیرضا حقیقی" سرازیر شد!

با حذف تیم، کار جماعت تمام نیست
فحّاشی ای عزیز، کم از فتح جام نیست!

ایرانیان به خلق جهان یاد داده‌اند
در فحش لذّتی‌ست که در احترام نیست!

تیم رقیب گل بزند، گل نمی‌زنیم
بهتر ز فحش‌کاری ما انتقام نیست

بازی تمام می‌شود اما در این میان
ما را به غیر لذّتِ فحش مدام نیست

داور،«مسی»،«حقیقی» فرقی نمی‌کند
تبعیض بین فحش‌خوران از مرام نیست!

دائم نگو که: «کار عوامانه ایست فحش»
در بحث فحش شائبۀ خاص و عام نیست

آنکو به فیس‌بوک پی عمّۀ «مسی‌»ست
دارای دکتراست عمو، از عوام نیست!

شاعر! (سه‌نقطه)ساز رقیب (سه‌نقطه‌)را
زین بِه برای شعر تو حسن ختام نیست!

لیلی نوین! (بوستان طنز)

شنیدم که لیلی سیه‌فام بود

ز چاقی حسابی بداندام بود

 دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش

به لیزر ز رخ برد آثارِ  ریش(!)

 کمربند بر اِشکَمَش بست سفت

سه‌ماهی رژیم غذایی گرفت

 چنانش رژیم و کِرِم داد  حال!

که شد لاغر و ماه، عین هلال

 سپس شاد‌دل سوی مجنون شتافت

ولیکن از او التفاتی نیافت

 بگفت:«این منم «های»! لیلای تو!

به او گفت:«خانم، مزاحم نشو!

 مگر خود نداری برادر-پدر؟

برو پردۀ  شرم مردم مدر!

 نگاری که از بنده دل برده بود

تپل بود، ضمناً سیه‌چرده بود!

 برو ردّ کار خود ای پیرزن!

تو عنتر کجا و دل‌آرای من؟»

 رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش

درآورد از پای خود لنگه کفش

 زدش ضربۀ سخت و  جانانه‌ای

که:«بی‌جنبه، الحق که دیوانه‌ای!»

 


"حیرت آهنگ" نیز با شعری کوتاه بروز است.     کلیک

منتقد چون بیسواد افتد  تحمل بایدش!

 

  منتقد

نقدهایی مثبت و نازکتر از گل بایدش

دلبر ما را که تدبیر و تعقل بایدش

خرده بر جمعیت زلفش اگر گیرد کسی

بس پریشانی که از آن جعد و کاکل بایدش

تا ببیند چند تار زلف او را چون کمند

قدرت تصویرسازی و تخیل بایدش!

چشم را چون شست و بعدش دید جور دیگری

آن دو رشته در نظر گیسوی سنبل بایدش!

گر در آن زلف و دماغ و چشم و ابرو مشکلیست

باید از آن بگذرد عاشق،تساهل بایدش!

فرض کن بالای چشم یار، ابرو دیده‌‌ است

قبل از آنکه بر زبان آرد، تامل بایدش!

تازه گیرم با تامل خواست لب را وا کند

پیش از آن با لشگر مژگان تقابل بایدش!

پس سر بی‌درد را بیخود نبندد دستمال

عارفانه در چنین حالی تجاهل بایدش!

خواهشا(!) بی‌جنبه‌بازی در نیارد این وسط

«باغبان گر پنج‌روزی صحبت گل بایدش!»

نوگل ما را چه سود از نقد زاغ روسیاه

بلکه به‌به-چه‌چه و تمجید بلبل بایدش!

 *

منتقد خوب است و بحثی‌نیست در آن، منتها

احتیاطا وقت نقادی، قراول بایدش!

منتقد باید همیشه مثبت‌اندیشی کند

عیبها را یا نبیند، یا تغافل بایدش!

داد از آن روزی که نقدش اندکی منقی شود

فحش‌ها از این جناح و آن تشکل بایدش

تا قلم در دست ایشان بود، کژ-مژ می‌نوشت

چون به دست ما فتاد اینک، تعادل بایدش!

نقد کن ای دل ولی از فحش دلدارت منال

منتقد گر بیسواد افتد ، تحمل بایدش!

حوصله سر رفت از این باید نبایدهای ما

جمله اعمال فوق الذّکر، در کُل بایدش(!)

 *

دائما شعر فخیم از بهر شاعر خوب نیست

گاه از روی تفنن شعرِ بنجل بایدش!

شد قوافی خرج و از کف رفت نقد «بوالفضول»

باز بر گنجینه «حافظ» تفال بایدش!

                                                                            روزنامه تهران امروز- ۲۳ بهمن ۹۲

ساقیا بهر من آور سبد کالایی!

 

 

در دلم نیست از این پس هوس صهبایی
ساقیا بهر من آور سبد کالایی!

اولویت به خدا با من شیدا باشد
«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی»


کیست مفلس‌تر از این شاعر‌ مسکین که منم؟
«خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی»

بی تعلل سبدم را بده و شادم کن
به‌خدا گر ندهی کِش بروم از جایی!

داخل خمره، برنج‌ام ده و در جام، پنیر!
روغنم را پس ازآن، در قدحی- مینایی!

ای به قربان تو و مرحمت والایت
کس ندیده‌ست چنین مرحمت والایی

گیرم اندر صف کالا و هجوم مردم
بشکند از منِ محنت‌زده، دستی- پایی!

دست و پایم به فدای سبد کالایت
سر من هم شکند، نیست مرا پروایی

دست و پا و سر من گر برود باکی نیست
باز صد شکر که باقیست دگر اعضایی

توی صف یکسره هل دادم و هل دادندم
نیست این جز کنش و واکنش زیبایی!

یک نفر از تهِ صف تا سرِ صف برد هجوم
مات ماندم که عجب حملۀ برق آسایی!

دیگری گفت:کجا؟گفت:شما را سنه‌نه!
ناگهان گشت به‌پا داخل صف، دعوایی

از سر و کلّۀ هم خلق چو بالا رفتند
پیری افتاد به زیر قدمِ بُرنایی!

آن کرامت که از آن دم زده‌ای جز این نیست
نیست در لطف تو یک ذرّه اگر-امّایی!

نازم این لطفِ کریمانه و شاهانۀ تو
کان بیرزد به چنین محنت جان‌فرسایی!

شکر گویم که خدا کرد دعایم را گوش
چون طلب کردم از او دولت روشن‌رایی

«این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت»
بر در میکده با هلهله یک بابایی(!):

عقل و تدبیر گر این است که ساقی دارد
«وای اگر از پس امروز بوَد فردایی»!

*
بس کن ای شاعر ناپخته که شعرت همه بود
شوخی بی‌مزه‌ای ،صحبت بی‌معنایی!

                                                                             (روزنامه تهران امروز-16 بهمن)

قبرنوشته یک مدیر!

ای مدیران که در این دنیایید

«یا از این بعد به دنیا آیید»

«این که خفته‌ست در این خاک منم»

از مدیرانِ قدیمِ وطنم!

یاد آن دورۀ بشکوه، به‌خیر!

 یاد آن لذّت انبوه، به‌خیر!

جان‌نثاران همگی دورم جمع

جمله پروانه و من همچون شمع

پاچه‌ام تا که کمی می‌خارید

پاچه‌خار از همه سو می‌بارید!

چونکه از زحمت امضا کردن

خسته می‌گشت مرا گاهی تن -

بود کاناپه و  بالش، حاضر!

شانه‌مالان(!) پی مالش، حاضر!

لیک طرحی دگر آورد  فلک

بخت ‌بد پای مرا کرد فلک

چون ورق نیز چو  بختم برگشت

داخل حجله عروسم نر گشت!

از مدیریت خود عزل شدم

مایۀ لودگی و هزل شدم

پاچه‌خاران همه دلسخت شدند

پاچه‌گیرِ منِ بدبخت شدند!

تو نپندار بسی  غم خوردم

صبح معزول شدم،شب مُردم!

پند گیرید از این قصّۀ من

گر توانید، نمیرید اصلاً!

حالیا غمزده توی گورم

سوژۀ طنز «سلیمان‌پور»م!

شده جانی که ندارم بر لب

پاچه‌خارم شده مور و عقرب

لیکن آن وسوسه و شور و شرم

به‌خدا هیچ نرفته ز سرم

گر چه این دخمه شده ماوایم

باز هم در طلب دنیایم

هر کجا پُستِ خوش و میزِ نکوست

مرده و زندۀ من طالب اوست!


وبسایت دفتر طنز ارومیه نیز بروز شد  

یادداشتی درباره برنامه طنز "قند پهلو"     کلیک 

تاثیرات پارتی

حکایت

یکی را گرفتند در پارتی

رهایش نمودند با پارتی!

سه روز دگر باز شد بازداشت

عمویش رسید و وثیقه گذاشت

دوهفته دگر داد تشکیل «تور»

در آن تورِ علمی(!) اُناث و ذُکور!

همانروز شد جلب در خانه-باغ

به همراه سی-چل نفر هم‌اَیاغ!

پژوهندگانِ صفاجویِ «تور»

فتادند این دفعه ناگه به تور!

تمامی سبک‌جامه و خسته تن

شدند از برِ نارون توی «وَن»(!)

شد این بار قصه ز لونی دگر

نشد لابیِ آن پسر  کارگر

نبود از «قضا»یش گریز و گزیر

به ناگاه شد سوژه‌ای دلپذیر

دو صدبرگ پر کرد با چشم تر

از او دیده‌بان حقوق بشر!

یکی داد او را «مبارز» لقب

یکی خواند او را:«عدالت طلب»

دو‌خط نامه کردند از او علَم

بخواندند او را :«چریکِ قلم»(!)

یکی بهر او شعر خواند از فراق

یکی تیتر زد:«مرگ بر اختناق!»

زندندش دو «کمپین»  در «فیس بوک»

مضامین بسیار کردند کوک

یکی توی‌ چت‌های آی.آر.سی!

یکی توی بی‌بی‌سیِ فارسی!

ورا «قهرمان» خواند «شیمون پرز»

«اوباما»ش :«دانشجوی معترض!»

چنینش فلک بانیِ ‌خیر شد

بسی «لایک» خورد و بسی «شِیر» شد!

ای انسان درون تو کلّی هنر

ولیکن از آنها خودت بی‌خبر

فلک در تو گیرم نهانش کند

کسی بایدت تا عیانش کند

مکن اینقدَر منفعل، قوّه را

رها ساز  نیروی بالقوّه را!

بشر چیست؟گنجینۀ رازها

پی کشف آن، قهرمان‌سازها!

میز باوفا!

یکی از بزرگان به شکلی تمیز

شنیدم که چسبید عمری به میز!

چو گیسویِ مه‌طلعتانِ «طراز»

مدیریت و عمر او شد دراز

به هنگام نزعش ز خویشان کسی

برآن میز زد زور بیجا بسی

نشد کَنده میز از برِ  محتضر

مگر شد از آن محتضر را خبر

بزد شیشۀ قرص را  بر سرش

که میزش نگردد جدا از برش

همه در عجب چون پس از مرگ نیز

نداد از کف خویش دامان میز

نگو میز بر کس ندارد وفا

تو بنگر وفاداری میز را

شده میّت و میز با هم کفن

در این کار حیران شده  گورکن

جدا کردنش چون نه مقدور شد

به همراه آن میز در گور شد!

در مدح هدیه!

در تن خسته و دلمردۀ من جان ،هدیه!
شام تاریک مرا چون مه تابان ،هدیه!

همچو بلبل به نوا آمدم از عشق رخش
باغ آمال مرا سنبل و ریحان ،هدیه!


«پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت»
روز مادر بدهد تا که به مامان ،هدیه!

هدیه خوب است که همسایه به همسایه دهد
من به همسایه دهم «شاعر» و «چوگان» ،هدیه!

مُهرۀ مارش اگر نیست چسان ظرف سه‌سوت
مِهر خود را فکنَد در دل انسان ،هدیه!

من به کارایی او یکسره ایمان دارم
چه کسی گفته که غارتگر ایمان،هدیه!

به یکی «کارت» که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می‌کشد از مردم نادان ،«هدیه»!

«کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت»
مگر آن‌وقت که دادیم به ایشان ،هدیه!

پول چایی که ندادیم ولیکن دادیم
استکان-نعلبکی،قوری و فنجان ،هدیه!

آشنا چون به قوانین اداری باشد
در ادارات کند مشکلم آسان ،هدیه!

نه فقط بهر مدیران و معاونهاشان
گاه دادم به نظافتچی و دربان ،هدیه!

آنچه اصل است بدانید فقط قانون است
لیک تکمیل‌گرش-در حد امکان- هدیه!

هم از اینسو به همه هدیه، فراوان دادیم
هم از آنسوی گرفتیم فراوان ،هدیه!

ظاهرِ ساده ولی باطنِ خاصی دارد
داخل «کارت» چه زیبا شده پنهان ،«هدیه»!

ناگهان خنده‌زنان می‌پرد از «کارت» برون
سورپریزی شود از بهر مدیران ،«هدیه»!

ردّ احسان نتوان کرد زمانی که کسی
بدهد بهر تو از بابت احسان ،هدیه!

چونکه با رشوۀ ملعون کَمکی همشکل است
گاه در محکمه کلاً شده کتمان ،هدیه!

تو به اشخاص، بُنِ البسه دادی هدیه           
داده قاضی به تو پیژامۀ زندان،هدیه(!)
*
بس عجب نیست گر امشب سخنم شیرین است
که در این شعر و غزل شد شکرافشان ،هدیه!

                                                                        روزنامه تهران امروز- ۲۷ آذر ۹۲


حیرت آهنگ  نیز با غزلی تازه بروز است:

 

قرص ماه است و راحت جانم، با نگاهی که رنگ مهتاب است

قرص ماه است یا چه می‌دانم قرص آرامبخش اعصاب است...     کلیک


شب یلدای دوستان نیز پیشاپیش مبارک باد...

مستزاد "شب یلدا رسیده!"    کلیک

شعر  و پیامک شب یلدا          کلیک

شعر ترکی شب یلدا               کلیک

(چیلله گئجه سی!)

ای بنر!

 

مايه آرامش روح و روانم ‌اي بنر!

عقل و تدبير و اميد و آرمانم ‌اي بنر!

در عروسي و عزا و انتخاب و انتصاب

بهر مسئولان تو باشي ارمغانم ‌اي بنر!

بال در مي‌آورم وقتي نگاهت مي‌كنم

مي‌كشي با خود به‌سوي آسمانم ‌اي بنر!

اي‌ نشان عشق من بهر مديرانِ جديد

داده‌اي راه ترقي را نشانم ‌اي بنر!

از تو ده‌ها نوع ديگر نصب مي‌كردم به شهر

بود اگر اين كار در حدّ توانم ‌اي بنر!

گر تو را در دولت قبلي هدر دادم،ببخش!

لطف كن افشا نكن راز نهانم ‌اي بنر!

من به تدبيرت در اين دولت بسي دارم اميد

كن مهيا چندسالي آب و دانم ‌اي بنر!

دَه وجب بي‌شبهه از ديگر بنرها سرتري

سرفرازم ساز بين همگنانم ‌اي بنر!

تا نسازند از سر حقدو حسد صدپاره‌ات

گه تو را از صبح تا شب پاسبانم ‌اي بنر!

آرزو دارم كه با تو بر همه روشن شود

بنده هم از سينه‌چاكان فلانم ‌اي بنر!

مي‌فروشم با تو فخر و ناز ايشان مي‌خرم

گر نباشي تخته مي‌گردد دكانم ‌اي بنر!

نور چشمي گر كني ما را به چشم حضرتش

باشد از بهرت كمال امتنانم ‌اي بنر!


حیرت آهنگ  نیز بروز شد: به یاد مادیبا + دختر زیبای جذامی       کلیک

مشغول شو دگر به مداوا حقوقدان!

روحانی

بحث حقوق آمد و شد پا حقوقدان!

شد مایۀ امید دل ما حقوقدان!

گفتند کارمند‌جماعت به پیش خود:

شاید حقوق اضافه شود با حقوقدان!

«مچکّریم»ها به هوا خاست بی‌هوا

شادان شد از تشکّر آنها حقوقدان!

صدروز چون گذشت به لبخند جانفزا

سیمای خود نمود به سیما حقوقدان!

زینجای شعر، غیبت او  می‌رسد به سر

تبدیل می‌شود به منادا حقوقدان!

صدروزه خستگی همه شد از تنت بدر

با مجریان واله و شیدا ،حقوقدان!

گفتی که هشت سالِ گذشته بعینه بود

رنج و بلا،مصیبتِ‌عظما، حقوقدان!

اینگونه شد که یکسره  کلّ گزارشت

نفرین شد و  گلایه و شکوی، حقوقدان!

(فرداش روزنامۀ محبوب تو(!) نوشت،

زنگ حساب خوانده‌ای انشا، حقوقدان!)

گفتی: به گاهِ نقد به انصاف رو کنید!

خود نیز روی می‌کنی آیا، حقوقدان؟!

ما هم از آنکه رفت دل خوش نداشتیم

آری نمی‌کنیمش حاشا، حقوقدان!

اما فدای خندۀ دندان‌نمای تو،

یک‌کم به اعتدال بیفزا، حقوقدان!

گفتی ز عیب می، هنرش هم کمی بگو!

دائم نزن به برجک آن، ای  حقوقدان!

(آیا تمام شعر مرا کوفتن رواست

چون بیت قبل نیست مقفّا، حقوقدان؟!)

او «اَه‌اَه» است کلاً و تو «به‌به»ای تمام

باشد قبول می‌کنم امّا، حقوقدان! -

دردی به لعن و نفرین هرگز شفا نیافت

مشغول شو دگر  به مداوا، حقوقدان!

چون دیگران شعار نده، چون دهانمان

شیرین نشد ز گفتن حلوا، حقوقدان!

املای نانوشته ندارد غلط یقین

پس در بیار دفتر املا، حقوقدان!

مجریه چیست؟مجری فن روی مشکلات!

ای پهلوان منتخب ما،حقوقدان!

 با شیوه‌ای ظریف، بگیر از جهان غرب

حق و حقوق ملت خود را، حقوقدان!

در راه اعتلای وطن می‌کنم دعا:

یار تو باد ایزد یکتا، حقوقدان!

                                                                      روزنامه تهران امروز- ۱۰ آذر

سپ بلاتر در ایران!

 سپ بلاتر

چند روزی جناب «سپ ‌بلاتر»

آمد و میهمان ایران شد

وقتی آمد به سوی فدراسیون

میزبانش رئیسِ خندان شد!

*

شخص «کفاشیان» به استقبال

رفت فوری به ذوق و شوق تمام

کاغذی را برون کشید از جیب

خواند از روی آن:«هِلو، وِلکام!»

*

تا که خوش بگذرد به«سپ»، بردند

شهر بازی رئیس فیفا را

راه انداختند در پی او

هرکجا دست و جیغ و هورا را!

*

به گمانم به زور کردندش -

دو-سه دوری سوارِ چرخ‌ فلک

بعد میلی به دست او دادند

تا که نیروی او زنند محک!

*

بود آنجا به افتخار رئیس

محفلی گرم و شاد و رویایی!

«حبّ‌درویش» را صدا کردند

تا زند با آدامس(!) روپایی!

*

مشکلی حلّ اگر نشد از ما

غصه کم خور که بود فرصت، تنگ

عوضش شاد باش چون حل شد

مشکل انقراض یوز‌پلنگ!

*

چون به سر گشت این دوروزه سفر

همه بودند راضی و خرّم

روی دیوارهای فدراسیون

پر شد از عکسهای «سپ» از دم!

*

دیده‌اش پر ز اشک و لب خندان

رفت تا پلّۀ هواپیمای

گفت «کفاشیان» به وقت وداع

آخرین جمله را که :«سپ‌جان، بای!»

                                                            نشریه طنز ستون آزاد - آذر۹۲

 

نصیحت به رقیب عشقی!

گوش کن ای رقیب عشقی من،

عشق کشک است و عاشقی باد است!

تا به کی در   مثلّث عشقی

حرف اَضلاع و بحث اَبعاد است؟!

بنده از عشق منصرف گشتم

چه نیازی به داد و فریاد است!

«پای هم پیر شید»هدیۀ من-

از برای عروس و داماد است!

عقل شد چون خریدِ تازۀ من

عشق در تیم بنده مازاد است!

زده‌ام توی فاز پوند و دلار

عشقم الساعه ارز آزاد است!

لیک خواهم نصیحتی کنمت

گرچه از حذف من دلت شاد است

ای که مغزت به یار  مشغول است

ای که قلبت به عشق معتاد است

گیرم انگیزۀ شما در عشق

این‌زمان قدّ برج میلاد است!

بهره از عشق کی توان بردن؟

حاصلش درد و رنج و غمباد است

گرچه در ظاهرش رمانتیک است

صاحب خلق و خوی جلّاد است!

غیر درد فراقِ یار در آن

دردسرهای گشت ارشاد است!

الغرض مثل بنده عاقل شو!

فکر نان کن که خربزه آب(!) است

(هی نگو شد خراب قافیه‌ات

خب،کجای حقیر، آباد است؟!)

*

اینهمه پند دادمت امّا

این نصایح به گوش تو باد است

باز گویی که:«در جهان جز عشق

 هر بنا هست، سست بنیاد است»

باز گویی که: «جان و هستی من

مال آن دلبر پریزاد است!»

فکر کردم خریّتت ارثیست

تو نگو بهرۀ خداداد است!


یادداشت محمد یزدانی جندقیبر مجموعه شعر طنز خنده های فالش در سایت شاعران پارسی زبان  

                                                        کلیک

من آدمی مدرنم

توی بهشت گه هوسِ سیب می‌کنم

در خُلد، آرزویِ «سراندیب» می‌کنم!

 شیطان اگر نبود در آن لحظه روی فُرم

او را برای وسوسه ترغیب می‌کنم!

 پا در جهان نهاده و از صبح تا به شام

تحسین خویش از سر تحبیب می‌کنم!

 سرکیسه می‌کنم همه ابنای دهر را

بس سودها که یکسره در جیب می‌کنم!

 وقتی کلاه برمی‌دارم ز کلّه‌ای

آن را چو تاج بر سر خود زیب می‌کنم!

 گه وصل می‌شوم به کسانی و زین طریق

خود را مصون ز آفت و آسیب می‌کنم!

 جز خود هر آنکه جامعه را مبتلا کند

تشبیه او به میکروب و آمیب می‌کنم!

 هرکس که تهمتم بزند از ره قضا

او را به حُکمِ محکمه تعقیب می‌کنم!

 یک «راست» را ز بعدِ هرَس کردنی تمیز

با صد «دروغ»، یک‌شبه ترکیب می‌کنم

 صبحش اگر به سهوِ لسان گاف می‌دهم

ظهرش بدون دلهره تکذیب می‌کنم!

 هر جا که لازم است بنا بر مصالحی

در صدق و اعتماد و وفا «بیب»(1) می‌کنم!

 هر جا که پای منفعتم بود در میان

آن را که مانعش شده،تخریب می‌کنم!

 وجدان اگر که موی‌دماغم شود، سریع

او را عذاب داده و تأدیب می‌کنم!

 چون نارفیق می‌روم آهسته پشت او

خنجر برون کشیده و تا «دیب»(2) می‌کنم!

 وجدان زخم‌خوردۀ خود را ز بعد آن

طومارپیچِ پنبه و تنزیب می‌کنم!

 من آدمی مدرنم و اینگونه نفس را

با شیوه‌ای نوآمده تهذیب می‌کنم!

 ................................

(1): بوقِ سانسور!

(2): دیب؛ در ترکی به معنای (ته)


اینجا  را هم با یک مثنوی به روز کرده ام

سر رابه خاک درگه حیدر (ع) نهاده ام...


وبسایت دفتر طنز ارومیه  به روز شد

یادداشت اکبر اکسیر بر مجموعه شعر طنز  "خنده های فالش"  کلیک

نکوشید خیطی به بار آورید!

 

«بکوشید و خوبی به کار آورید» (1)

 نکوشید خیطی به بار آورید!

الا ظالمان جهان، از چه روی

بر این خلق ایران فشار آورید؟!

چو  از هسته گوییم و نیروی آن

سخن را سوی انفجار آورید!

چرا در میان سخنهایتان

دروغی چنین شاخدار آورید!

علوم جهان را که گفته عمو،

مُحِقّ‌اید در انحصار آورید؟!

به هرجا که دیدید نفعی کلان

هجومی چنان لاشخوار آورید!

چو مستید از کبر، دیگر چرا

سر سفره زآن «زهرمار» آورید(!)

فروشی نباشد حق ای ظالمان!

هر آنقدر پوند و دلار آورید!

ز تحریم‌تان عزم ما نشکند

کجا رخنه در این حصار آورید!

بر این گلّه گر فکر گرگی کنید

بسی بُز از  این رهگذار- آورید(!)

 

*

سیاست دگر بس  بوَد، دوستان!

دلم را خبر از نگار آورید!

دماغم از این بوی بد پر شده‌ست

مرا شمّه‌ای عطر یار آورید!

غم و غصّه خوردن چو شغلیست سخت

برایم دو تا دستیار آورید!

دلم شد خراب از نگاهی و کار

شد از دست،تعمیرکار آورید!

پی باقلا بار کردن سپس

ز کوی نگارم حِمار آورید!

ز بهر خسارت چکی پرملاط(!)

از آن ماه سرمایه‌دار آورید!

ز شعرم سپس خنده‌ای روحبخش

به روی لب  روزگار آورید!

بخوانید این طنز را و در آن

«چو دیدید سرما، بهار آورید.»(!) (2)

...........................................................

(1) (2): روی همرفته(!) بیتی از حکیم ابوالقاسم فردوسی

«بکوشید و خوبی به کار آورید

چو دیدید سرما، بهار آورید»

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب

تا به دکّان تو بنهادم پای                   

طبع‌ من در طرب آمد، مشدی!

بهر تبریک به ما نسیه بده!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*      

ای تو فخر و شرفِ  بقّالی!

چون بهشت است دکانِ عالی!

ای که توپی ز لحاظ مالی

شاعری دلشده ، جیبش خالی -

از برای طلب آمد،مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

دوش دیدم که سر کوی شما

شعر خواندم ز گل روی شما

از خَمِ سِبلَت و ابروی شما!

بعد بهر صله از سوی شما-

نیم کیلو رطب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

لطف کن خواب مرا کن تعبیر

من نخواهم صله بهر تقدیر

نسیه ما را بده و سفته بگیر!

که ز فقر این دلِ رنجورِ حقیر -

سخت در تاب و تب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

تا که اشعار مرا  بشنفتی

گفتی: «احسنت عمو،گل گفتی!»

بحث نسیه چو رسید آشفتی

ذرّه‌ای  کشک ندادی مفتی

از تو ما را عجب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

*

شخص مسئول چه انگاشت مرا؟

«لوح» در خانه  بینباشت مرا!

حاصلی کو ز  نکوداشت مرا؟

کاش می‌داد کمی چاشت مرا!

غصّۀ نانِ شب آمد، مشدی!

روز شعر و ادب آمد، مشدی!

                                                                             روزنامه تهران امروز - ۲۷ شهریور

شعر کمک آموزشی!

 

 

نه رسم نوحه‌گری از هزار یاد بگیر

نه شور گریه ز ابر بهار یاد بگیر

بیا ز  شعر غمینم، بیا ز چشم ترم

دو درس  را ز  دو آموزگار یاد بگیر!

به «منچ»بازی اگر غرّه گشته‌ای   لیلاج!

ز پاکبازی این دل، قمار یاد بگیر!

بیا و  گریۀ جانکاه را  الا ای شمع!

ز چشم عاشق شب‌زنده‌دار یاد بگیر!

چه طرز سوختن از عاشقیست، پروانه؟!

نگاه کن به دل ما و کار یاد بگیر!

اگر نوار تو نفروخت بلبل شیدا!

برو کلاس و کمی قارقار یاد بگیر!

برو رَپیست شو و توی فاز جاز بزن

که گفته‌است عزیزم، سه‌تار یاد‌ بگیر؟!

به جای چهچهۀ سست و سنتی در باغ

به روی سن شو و  داد و هوار یاد بگیر!

*

بکن به صحبت من گوش ، شاعر نوپا!

ز بنده فوت و فن بی‌شمار یاد بگیر!

ز وزن و قافیه آموختن چه سود تو را

برو خرید‌وفروش دلار یاد‌ بگیر!

وگر هنوز مُصرّی که شاعری بکنی

نهان بگویمت و آشکار یاد بگیر!

بیا طریق برنده شدن به کنگره را

ز شخصِ شاعرکِ ویژه‌خوار یاد بگیر!

چو طبع شعر تو شد  باب طبع کنگره‌ها

طریقِ گفتنِ یک  شاهکار یاد بگیر!

هوای سکّه گرفتن اگر به سر داری

به جای شعر کمی هم شعار یاد‌ بگیر!

نخست داور هر جشنواره را بشناس

چو طعمه گشت مشخص،شکار یاد بگیر!

بگرد گِردِ سرِ داور و به  عشق رخش

بکوش و گردشِ پروانه‌وار یاد بگیر!

مجیزِ داور اگر گفتی و افاقه نکرد

اصول جنگ در این  کارزار یاد بگیر!

به وقت چانه‌زنی سفت‌و سخت لابی کن

فشار را ز گروه فشار یاد بگیر!

بالاختصار تو را گفتم از مبانی‌شعر(!)

تو نیز بشنو  و   بالاختصار یاد بگیر!

 

دومین عصر شعر طنز چولپا در ارومیه

 

 چولپا

پاسخ آن تشکّرات این بود؟ (اولین انتقاد از دولت!)

                       ( به سبک برخی از منتقدان منصفِ(!) دولتهای قبلی و فعلی و آتی!)

 

  کلید روحانی!

پنج روزی گذشت و دولت تو

هیچ‌کاری نکرد، روحانی!

آبی از دولت تو گرم نشد

شد دلم از تو سرد، روحانی!

*

فکر و تدبیر تو گرانی را

همه دیدیم که مهار نکرد!

طیّ این  چند سال هم نکند-

آنکه در چند روز کار نکرد!

*

مشکل اشتغال حل نشده‌ست

وعده‌هایت چه شد؟ چه می‌گویی؟

نکند اوفتاده از جیبت

گم شده  آن کلید جادویی!

*

آنهمه وعده شد فراموشت

چون که از رای ما شدی پیروز؟

حل نشد مشکلات کشور،هیچ-

رمضان هم که تازه شد سی‌روز!

*

با دو تا بُردِ ورزشی، یا شیخ!

آنزمان خلق شد نمک‌گیرت!

حال تحریم‌ها اضافه شده‌ست

خوش‌قدم، مرحبا به تاثیرت!

*

تازه سطحِ توقّعاتِ همه

از تو بالا نبود،پایین بود!

تبِ «مُچّکریم» یادت هست؟

پاسخ آن تشکّرات این بود؟!

*

اعتدالت عجب وزیرانی

برگزید و  معرفی فرمود!

برو ای‌شیخ، بچّه گول نزن!

مثلاً این فراجناحی بود؟!

*

خب اگر بود، نام بنده چه شد؟

من مگر معتدل نمی‌باشم؟

غیرِ ده ماه در تمامی سال

شاعری مستقل نمی‌باشم؟!

*

دل من پنج روزه خون شد و  سوخت

بهر این سوخته پُماد کجاست؟

آه...سرخورده گشته‌ام یا رب!

دولت احمدی‌نژاد کجاست؟!

 


پیشاپیش عید سعید فطر بر دوستان مبارک باد...

دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب

#سعید سلیمان_پور #سعید_سلیمانپور

 

سفره افطار + براعت استهلال

 

                    

در روز اگرچند به هجر تو گرفتار -                          ای سفره افطار!

جويیم وصال تو در آغاز شب تار                            ای سفره افطار!

تا مهر فرو رفت، ز پی، ماه برآید                            از تو خبر آید

ما مهر تو را مدت یکماه خریدار!                             ای سفره افطار!

هرچند که در منزل ما نیز نکویی                            بس خوش‌بر و رویی

خوشتر که رسَم من به تو در منزل اغیار!               ای سفره افطار!

تو معرکه و تیغ و سنان،قاشق و چنگال                 من، لشکر قَتّال!

تا کوس اذان بشنوم آمادۀ پیکار!                          ای سفرۀ افطار!

از جلوۀ تو عشق فسونکار، فراموش!                     شد یار، فراموش!

خوش‌طعم‌تراز عشقی و خوشرنگ تر از یار!             ای سفره افطار!

در دیس تو از مرغ دگر نیست نشانی                      از فرط گرانی

صدحیف که امسال سبک‌تر شدی از پار!                 ای سفره افطار!

با اینهمه سهمی ز خود الساعه جدا کن                  نذر فقرا کن

رنگین نشو از خون دل گرسِنه؛ زنهار!                     ای سفره افطار!

 


براعت استهلال!

رفتم سر بام و چونکه رخ کرد هلال

دل گفت:«تنت چو او بگردد امسال!»

(در اول قصه، آخرش را دیده‌ست

احسنت بر این «براعت استهلال»!)

 

ای دارو

 

 

قرار شد بکنی درد ما دوا، دارو!

ولی چه سود؟ نخوردی به درد ما، دارو!

چه خوب نسخه ما را سه سوته پیچیدی

صدآفرین به تو، احسنت، مرحبا، دارو!

چرا عذاب دهم بی‌تو جسم و جانم را

بهل که روح من از تن شود جدا، دارو!

مگر ز کشور ما جای بهتری دیدی؟

بگو که از بر ما رفته‌ای کجا، دارو؟!

تو را قسم ندهم خود به جان بیماران

که نیست پیش توشان ارزش و بها، دارو!

تو را به جان مدیران مرتبط با تو

بیا که بی‌تو زکف رفت جان ما، دارو!

دوباره نطق مدیر و گزارش خبری!

دوباره مبحث تحریم و مافیا، دارو!

بگو دل چه‌کسی این میانه می‌سوزد

به حال زار مریضان بی‌نوا، دارو؟!

بدل به زهر شو و زین غمم خلاصی ده

چه فرق می‌کند الساعه زهر با دارو!

نیامدی سروقت آخر و عموجان رفت!

رسیدی اما در مجلس عزا، دارو!

تنم به ناز طبیبان نیازمند شده‌ست

سپس به چشمه‌ای از غمزه شما، دارو!

برای یافتنت گشتم آنقدر که شدم

به چند درد دگر نیز مبتلا، دارو!

ز اخم و تخم دواخانه‌چی چه گویمت آه

در آن زمان که بخواهم از او تو را، دارو!

اگر چه با من و امثال من غریبه شدی

خشوع می‌کنی از بهر آشنا، دارو!

«کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم»

ز دست رفته و افتاده‌ام ز پا، دارو!

بیا ز راه و سپس مژدگانی از من گیر

تراول و سند و سکه طلا، دارو!

اگر قبول نداری، بگو که از سر شوق

به پیش پای تو جان را کنم فدا، دارو!

اعتدال ای اعتدال

 

                                               

 آمدی خوش آمدی ای دلبر شیرین مقال                      اعتدال ای اعتدال!

آی و افراطی گری ها را ببر زیر سؤال!                       اعتدال ای اعتدال!

توی بازی سخت پیچاندی حریف مست(1) را                بردی آخر دست را

در ربودی توپ را، چون کرد داور «جامپ بال»!(2)        اعتدال ای اعتدال!

تا شدی پیروزِ میدان، هان نگردی این‌زمان                   وامدار این و آن

دوستی‌های جناحی را خدارا بی‌خیال!                      اعتدال ای اعتدال!

گفته‌ای فهرستی از شایستگان در دست‌توست          آفرین،دستت درست!

بی‌حضور نخبگان توفیق تو باشد محال                       اعتدال ای اعتدال!

چشم ما را کرده‌ای روشن ز  تدبیر و امید                  دلبر صاحب کلید!

کوری چشم عدوی زشت‌کار و بدسگال                     اعتدال ای اعتدال!

طالع نحسی ز دعواهای حزبی شد پدید                    جان ما بر لب رسید

فال ما فرخنده کن ای دلبر فرخنده فال                     اعتدال ای اعتدال!

از سیاسی بازی یک عده، ملت  تلخکام                     لطف عالی مستدام

وا رهان ما را از  این هنگامه و جنگ و جدال              اعتدال ای اعتدال!

تفرقه هر دم که بر کشور امیری کرده‌است               حال‌گیری کرده‌است

پس بزن با همدلی او را حسابی ضدّحال!                  اعتدال ای اعتدال!

آن یکی با اختلاسش پول ملت را که برد-                   با خیالی تخت خورد!

می‌کند بی‌استرس الساعه دندان را خلال!                 اعتدال ای اعتدال!   

این یکی بار خودش را بسته در این اقتصاد                 عامل  رانت و فساد 

می‌چپاند پول  بیت‌المال را توی جوال!                        اعتدال ای اعتدال!

گر تویی مرد عمل، این گوی و این میدان، بیا                جنگ کن با مافیا    

معتدل دیگر نباش اینجا و گوشش را بمال(!)                اعتدال ای اعتدال!

تا نباشی،  مملکت را نیست امّید فلاح                        زین جناح و آن جناح       

دم غنیمت دان که فوری بگذرد این چار سال              اعتدال ای اعتدال!

از برای مشکلات آن روز دادی  راه حل                      حالیا وقت عمل!

با عمل تکمیل کن کار خود ای  صاحب‌کمال!                اعتدال ای اعتدال!

پول ملّی را تورّم توی میدان نبرد                              سکّۀ یک پول کرد!

اعتبار و اقتداری بخش از بهر ریال                             اعتدال ای اعتدال!

گرچه می‌باشد جوان در آرزوی ازدواج                       مانده طفلک هاج و واج

عاشق‌است اما بدون مسکن و بی‌اشتغال                  اعتدال ای اعتدال!

اقتصاد مملکت را طرح‌های نو بیار                             کن تورّم را مهار

تا نگردد هیچ کس شرمندۀ اهل و عیال                     اعتدال ای اعتدال!

توی کابینه چو کردی نخبگان را دست‌چین                  شاعران را هم ببین!

کن «وزیر طنز»، مخلص رابه عنوان مثال!                   اعتدال ای اعتدال!

.

 (1):منظور مست از غرور است نه چیز دیگر!

(2): Jump Ballداور، توپ را در آغاز بازی بسکتبال به هوا می‌اندازد تا یکی از  دو بازیکن دو تیم که زرنگتر است، آن را در هوا بقاپد!( به قول زنده یاد اخوان ثالث:«قافیه را از زیر سنگ هم که شده باید در آورد!»)

                                                                                             تهران امروز- ۱۶ تیر۹۲

چشم دشمن کور

 

 انتخابات ریاست جمهوری 1392

 

باز شور حماسه برپا شد

راز همبستگی هویدا شد

دم تو گرم هموطن، احسنت!

باز از همّت تو   غوغا شد

عجبا با فشار انگشتی(!)

پشت بدخواه مملکت تا شد!

صهیونیست ذلیل مرده به‌کل

بهر سوگ و عزا  مهیا شد!

تا که در جلوه شد حماسۀ نور

همه گفتیم: چشم دشمن کور!

*

گل برآورده خاک میهن ما

«خاک بر سر» شده‌ست دشمن ما!

باز خرداد آمد و آورد

همره خویش بوی  بهمن ما

دشمن ما اگرچه خواست زند

  شرر تفرقه به خرمن ما -

همچو خاری به چشم دشمن رفت

وحدت واضح و مبرهن ما

همه گفتیم:«زنده باد ایران،

گر نباشد،  مباد این تن ما»

سرِ صندوق‌ها کرور کرور

همه گفتیم:چشم دشمن کور!

*

ملت خوب و همدل و همراه

باز گل کاشتید، ای والله!

بعد از این شور انتخاباتی

کار دشمن شده‌است ناله و آه

اوباما بسکه زنجه-موره(!) نمود

رفت از حال، توی کاخ سیاه(!)

بعد یک عمر دشمنی با ما

دشمنان معاند و  بدخواه -

کوه را کاه اگر نشان دادند

یا اگر ساختند کوه از کاه -

حالیا این حماسه را بالکل

معترف گشته‌اند با اکراه

جمله گیجند  از این شکوه حضور

همه گفتیم:چشم دشمن کور!

*

زین خبر سکته زد  نتانیاهو

بستری گشت توی سی.سی.یو!

چونکه شد لال از این حماسۀ ما

حرف زد با اشارت ابرو:

کاین چه بی‌لطف انتخاباتیست!

فتنه و اغتشاشِ آن پس کو؟»

پاسخ خلق، مشت محکم بود

خصم پررو دوباره رفت از رو!

تا که وحدت شبیه  دریا شد

موجها سر کشید از هر سو

شکر باید خدای را که رسید

مژدۀ فتحی از   عنایت او

مرحبا ملّت  شکور و غیور

همه گفتیم:چشم دشمن کور!

 

مناظره انتخاباتی خسرو با فرهاد!

                            

 

                        با اجازه نظامی

«نخستین بار گفتش از کجایی؟»             

بگفت:از حزب عشّاق کذایی!

بگفتا:نیست جز من اصلح آری!

بگفت:اصلا صلاحیت نداری!

بگفتا:طرح دارم  اقتصادی                     

بگفت:اینجا نزن حرف زیادی!

بگفتا:می‌کنم رفع  تورم!

بگفت:این دست تو، این جیب مردم!

بگفتا:شَه نه، خاک پای خلقم!

بگفتا:این خشوعت توی حلقم(!)

بگفت:از درد مردم گفته‌ام آخ!

بگفتا:لطف کردستی در آن کاخ!

بگفتا:طرح و برنامه چه داری؟

بگفتا:منع تو از رانت خواری!

بگفت:این تیشه مصداق سلاح است                  

بگفتا:نه، ز بهر افتتاح است!

بگفتا:تیشه یعنی آلت جنگ!

بگفتا:افتتاح معدن سنگ!

بگفتا:چرت گویندت به گوشی!                

بگفت:از بهر تخریبم چه کوشی؟

بگفتا:بنده هستم اصلح از تو!

بگفتا:خواب دیدی خیر باشد(!)

بگفتا:قافیه آخر کجا شد؟

بگفتا:همچو عقل تو فنا شد!

بگفتا:ای تنش در  دیپلماسی!

بگفت:ای سمبل دشمن‌هراسی!

بگفتا:زور اجرایی نداری

بگفت:از چه مرا چون خود شماری؟

بگفت:آن چیست لای دفتر تو؟

بگفتا:عکس شیرین، همسر تو!

بگفت:این جز بداخلاقی نباشد

بگفت:این غیر مشتاقی نباشد!

بگفت:از چه گریزی از تعقل؟

بگفت:آخر به تو چه مردک خل!

بگفتا:ای بداخلاق سیاسی!

بگفت:ای ضدّ قانون اساسی!

بگفتا:فاعلاتن(!)... بر ملاجت!

بگفتا:پس مفاعیلن(!)... به تاجت!

چو  بحث دوستانه(!) پر تنش شد

میان نامزدها کشمکش شد

ز جا برخاست خسرو کرد  فریاد

هجوم آورد  ناگه  سوی فرهاد

(پر است از ضربه‌های   تیغ و تیشه

کف استودیو از  خرده شیشه!)

ز دعوا ناگهان برچیده شد نطع

سرودی آمد و برنامه شد قطع!...

                                                                     روزنامه تهران امروز-۱۹ خرداد ۹۲


برای تهیه اینترنتی کتاب خنده های فالش (مجموعه شعر طنز)    کلیک

نتیجۀ انتخابات + طرز تهیه خنده های فالش!

 

                                        نتیجۀ انتخابات!

                           

               گفتم نشوم به ماهرویان  نزدیک

 

              رایم زده شد چونکه تو را دیدم نیک

 

               نام تو درآمده ز صندوق دلم

 

               ای منتخبِ مردم  ِ چشمم، تبریک!

 

طرز تهیۀ  خنده های فالش برای یک یا چند نفر!

با توجه به کامنتهای دوستان در  پستهای قبلی، علاقه مندان به تهیه کتاب خنده های فالش می توانند کتاب را به این دو طریق نیز  تهیه کنند:

۱-تلفنی: تماس با بخش فروش انتشارات سوره مهر ۰۲۱۶۶۴۶۰۹۹۳

(برای  ارسال یک جلد هزینه پستی دریافت نمی کنند.)

  ۲- اینترنتی:تعداد درخواستی شان را  به همراه نشانی پستی و میزان مبلغ واریزی شان ، کامنت خصوصی بگذارند، تا کتاب در اسرع وقت خدمتشان ارسال شود. (هزینه پستی دریافت نمی شود)

شماره حساب (سیبا-بانک ملی):

۰۳۳۵۴۸۲۵۴۳۰۰۴

 شماره کارت:

۶۲۷۳۵۳۳۰۲۰۱۲۴۵۷۸

خنده های فالش

 نام کتاب:خنده های فالش

(مجموعه شعر طنز)

انتشارات: سوره مهر

(بهار ۱۳۹۲)

۱۶۰ صفحه

قیمت:۶۹۰۰ تومن

ستاد اصغر آقا

      

بچّه محل ما  تکه ماشالّا!

اصغرآقا! مبارکه ایشالّا!

چشم حسود بتّرکه ،بشه کور!                 

میخوای بیای،بشی رئیس‌جمهور

خدای من، چه فیگورای ماهی                 

قربون پوسترت برم الهی!

کاندید ما: اصغر آقا سه کلّه!

ریاستِ سوپریِ محلّه!

درسته که ده تا مغازه داری          

توی سرت فکرای تازه داری

تو مال کلّ مردمی، فداکار!

دیگه بیا بسّه ادا و اطوار!

احساس تکلیف نمی‌کردی اوّل

حالا مکلّف شدی مشدی، ای ول!

تحت فشارِ  افکار عمومی

(مجید کلّه پز و غلام حمومی)

از پشت دخلت اومدی به میدون

مشکلاتو حل کنی سهل و آسون

هر جا بری منم باهاتم اصغر!

عاشق موضع‌گیری‌هاتم اصغر!

موضع شفاف بابا، آش کشکه!      

هزار تا فتنه هم به‌پا شه، کشکه!

«اسی گوریل» بیاد با صد تا نوچه

محله‌رو قُرُق کنه، به تو چه!

فقط خیلی بپا با این چالشه

آرای تو دچار ریزش نشه

شما که با کیاستی داش‌اصغر!

میگن  اِند سیاستی داش‌اصغر!

وقتی پای سیاست اومد وسط

بُر میخورن تو هم درست و غلط

وارد  ماجرا نشی با کلّه

خدا خودش حامی این محلّه!

تا که ندن بهت گیر‌ سه‌پیچی

بدون راهنما باید بپیچی

بذار برات عشوه بیاد حسابی

رقیب سابقت حسن گلابی!

دیروز بهت می‌داد  فحشای فابریک

اومده امروز واسه عرض تبریک!

معنی نداره خودی-غیرخودی

صد آفرین، با همه دمخور شدی!

بپر وسط بکن تخم دو زرده!

بکن رقیباتو له و لورده!

رو نندازی به باجناقت، جواد

خودم میشم واست رئیسِ ستاد

بپر رو «سِن»،  حسابی غوغا کنی          

تا نقش تاریخی‌تو ایفا کنی!

طنین "خنده های فالش"  در نمایشگاه کتاب تهران

               

                      خنده های فالش

                          در بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی كتاب
         خنده های فالش سلیمان پور عرضه می شود

 مجموعه شعر «خنده های فالش» اثر «سعید سلیمانپور» به بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی كتاب تهران می رسد.

به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری، مجموعه شعر «خنده های فالش» (نشر سوره مهر ) تازه ترین كتاب دفتر طنز اثر «سعید سلیمان پور» است و به بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی كتاب تهران می رسد.
 دفتر طنز حوزه هنری 3 جلد كتاب چاپ اول در این نمایشگاه خواهد داشت.
 «خنده های فالش» حاوی شعرهای طنز «سلیمان پور» در قالب های مختلف شعریست. «سعید سلیمان پور» در حال حاضر مسوول دفتر طنز حوزه هنری آذربایجان غربی است.
 بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی كتاب چهارشنبه 11 اردیبهشت ماه تا 21 اردیبهشت در محل مصلی تهران برگزار می شود و انتشارات سوره مهر نیز همچون سال های گذشته با آثار ادبی و پژوهشی خود حضور پر رنگ و فعالی خواهد داشت.

سال نو مبارک

 

        بختت همه ساله گل به دامن باشد

        رویت همه روزه رشک گلشن باشد

        تا بر سر "عید"، هشتمین"سین" آید

        خواهم ز خدا که عید تو "من"(!) باشد!

 

   با آرزوی سالی خوش و پربرکت، ارادتمند دوستان:

                  "سعید" سلیمان پور!


۱)

سوال

ای بهار آرزو

ای بهار سبزپوش

آمدی،خوش آمدی

آرزوی بنده کوش؟!!

۲)

پشیمانی!

"بهار آمد به صحرا و در و دشت"

"مشایی" را ولی چون دید،برگشت!!

۳)

 عزم راسخ!

به عزم توبه سحر استخاره می گیرم

اگر که خوب بیاید، دوباره می گیرم!

۴)

اطلاعیه!

تا دید سائلم

روی لبش نوشت:

"بوسه تمام شد

لطفاً سوال نفرمایید!"


چی چست   هم به روز شد...