فریاد ز چارشنبه سوری

 

    

غوغاست میان برزن و کو                         سرسام گرفتم از هیاهو

گیرم که نشاط و شادی این است             پس فهم و شعور،این وسط کو؟

از کثرت دود و بوی باروت                         احساس دگر نمی‌کنم بو!

هی فشفشه و ترقه بارد                          بر کلّۀ مردمان ز هرسو

پیری دیدم نحیف و  لرزان                          افتاده ز ترس داخل جو

می‌گفت به ناله چیزهایی                           نزدیک شدم،شنیدم از او:

ای داد، شد از کفم  صبوری!                       فریاد  ز چارشنبه‌سوری!

*

گفتم که نصیحتی کنم ناب                          یک فرد   شرور را در این باب

نزدیک شدم یواش و گفتم:                          «ای روی شما چو غنچه شاداب

تفریح بکن ولیک معقول                             یک خرده حقوق خلق،  دریاب! 

کن حال مریض را مراعات                         شادی بنما ولی به آداب»

در پاسخ من دو بمب دستی                      بنمود  به پیش پام پرتاب

بردند مرا مطبّ و آنجا                               گفتم به پزشک مغز و اعصاب:

ای داد، شد از کفم  صبوری!                      فریاد ز  چارشنبه‌سوری!

*

افتاده به جان کوی و بازار                          یک عده مریض مردم‌آزار

اینسوی یکیش می‌زند جیغ                        وآنسوی یکیش می‌کشد جار

در معرض چشم مردم آنگاه                        برخی حرکات نابهنجار

ای وای به حال آنکه گردد                          در مخمصه‌ای چنین گرفتار

یک عده ولی اگرچه شادند                         بس محترمند و نیک‌رفتار

ای درد و بلای این عزیزان                          توی سر آن  گروه اشرار

القصه هر آنچه ذکر کردم                           شرحی بود از وقایع پار

امسال امیدوارم ای دوست                        تغییر کند روند این کار          

از ما دل هیچکس نرنجد                              باشد که دگر نگویم این بار:

ای داد، شد از کفم  صبوری!                      فریاد ز چارشنبه‌سوری!

ای پسته خندان چرا؟

                                                  

                                              با اجازۀ استاد شهریار!

ای پسته خندان چرا خون در دل ما می‌کنی

نرخی به خود می‌بندی و ما را ز سر وا می‌کنی

در هجر تو بی‌چندوچون، از دیده می‌باریم خون

این خنده را گویا کنون، بر گریۀ ما می‌کنی

با حرف مسئولانمان، گفتم که گردی مهربان

بیهوده می‌کردم گمان، با ما مدارا می‌کنی

در ظرف آجیل حقیر، یکدم بیا آرام گیر

آخر چرا ای دلپذیر، این پا و آن پا می‌کنی

ما طوطیان خوش نفس،بی‌پسته مانده در قفس

با ما اسیرانِ هوس ،چندیست بد تا می‌کنی

دل گفت:«تحریمش نما، تا گردی از بندش رها»

خود گو که از تحریم ما، یک‌ذرّه پروا می‌کنی؟

گفتم به دل:«بس‌کن شعار،طرحی از این بهتر بیار

تعیین نرخ ای شاهکار! در بینِ دعوا می‌کنی!

تحریم اگر طرحی نکوست،باری همه از سوی اوست!

ما را چرا در پیش دوست، اینگونه رسوا می‌کنی؟»

                                                                               تهران امروز *۲۰ اسفند

مناظره پژو و پرابد!


                                          با رخصت از پروین اعتصامی

«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید»

که تو مسکین چقدر یابویی!

با چنین شکل ضایعی بالله

بی‌جهت توی برزن و کویی

رنگ لیمویی مرا بنگر

ای که تیره، شبیه هندویی

من تمیزم ولی تو ماه به ماه

مطلقاً دست و رو نمی‌شویی

بچه می‌ترسد؛ آن‌طرفتر رو!

که به هیئت شبیه لولویی

من نه خودرو،گُلم، سَمن‌بویم

تو نه خودرو، گیاه خودرویی!

من به پاریس بوده‌ام چندی

زیر پای «چهاردهم لویی»(!)

روی «باسکول» بیا،بپر،بینم!

روی‌هم‌رفته چند کیلویی؟!

در تو آهن به کار رفته ولی

نازکی عین برگ کاهویی!

صاحبت با تو گر به جایی خورد

سهم الارث ورثّه‌ی اویی!

از «پژو» چون چنین شنید «پراید»

گفت:ای دوست!چرت می‌گویی

بنده گیرم به قول تو  یابو،

تو گمان کرده‌ای که آهویی؟!

«خویشتن، بی سبب بزرگ مکن

تو هم از ساکنان این کویی!»

انتقادی اگر ز من داری

مطرحش کن،ولی به نیکویی

زیر این آسمان مینایی

ای خوشا فکر و ذکر مینویی

خویشتن را بسوز و راحت شو

بی‌علاج است آتشین‌خویی

بخت باید تو را نه آپشن و تیپ

ای که در بند چشم و ابرویی

بخت ماشین اگر سپید بُوَد

خواه بژ باش، خواه لیمویی!

ارج و قربم کنون ز تو بیش است

زانجهت در پی هیاهویی

خوار بودم ولی عزیز شدم

کرد دوران ز بنده دلجویی

قیمت من کنون رسیده به بیست

این منم من، «پراید» جادویی!

توی بنگاه پیش هم بودیم

غرّه بودی به خوش بر و رویی

بنده رفتم فروش و یکماه است

توی دپرس،هنوز آن تویی!

افشاگری مدیر معزول!

ای که زدی زیرآبمو به جای من مدیر شدی

نیروی تحت امر من! موش بودی حالا شیر شدی

بزدل پاچه خار من!چی شد  یهو دلیر شدی؟    

بگم چه‌جور مدیر شدی ای بی‌سواد بی‌جنم؟!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

میخوای منو افشا کنی؟نامه بدی علیه من؟!

لب وا کنم لبوت کنم؟دشمن خونی‌وطن!

از فامیلای طاغوتیت شروع کنم عجالتاً؟

بگم عموت همسایه بود با «اسدالله علم»؟

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

قصۀ عقدت رو بگم یا قصۀ جدائیتو؟

دربیارم رو بکنم تخلفات دائیتو؟

افشا کنم تجدیدای سوم ابتدائیتو؟

دکتر قلابی! حالا،به جای بنده دادی لم!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

«اول آشنائیمون یادم میاد، یادم میاد!

گفتی به من دوسِم داری خیلی زیاد،خیلی زیاد!»

اما حالا صُب تا غروب میکنی از من انتقاد

بگم کیا علیه من دادن به دست تو قلم؟

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

حالا توی مصاحبه هی ایراد از من میگیری؟

از هیئت مدیره‌ها بگم ماهی چن میگیری؟

بگم دور از چشم عیال چه جور میری زن میگیری؟

یه آدرسی رو رو کنم،  سه سوت بریزمت به هم؟

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

بگم دائیت تو زیرزمین چه‌چیزی انبار میکنه؟

بگم عموی مادرت چی‌کار تو بازار میکنه؟

بگم داداشِ وسطیت شبا کجا کار میکنه؟

خب نظر خودت چیه؟بگم آقای محترم؟!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

*

فساد مالی تو رو با رقم و عدد میگم

من اگه حرفی می‌زنم  ،با مدرک و سند میگم

مو لای درزش نمیره با فیلم مستند میگم

عالم و آدم میدونن در نمیارم از خودم!

همه میگن: بگو بگو! چی کار کنم؟بگم؟بگم؟

ای گرانی ریز می بینم تو را من!

 

 

باز هم تو؟ بچه‌ پررو!

آمدی «هَل مِن مبارز» گو

تو اگر مردی بیا در گود رایانه

بعد داخل شو به سامانه

تا بکوبم بر سرت با گُرز یارانه

این منم آماده‌ پیکار

این منم مسئول روئین تن

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

تا که می‌گویم:هدفمندی!

بی‌ادب!هرهر به ریش بنده می‌خندی!

نیش خود را از چه رو آخر نمی‌بندی؟

بوق استکبار!

عامل اشرار!

حیله و نیرنگ اهریمن!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

*

بهر تخریب من مظلوم!

تخطئه تاکی؟

توطئه تا چند؟

 چار چرخ اقتصاد مملکت را کرده‌ای پنچر!

شرم کن ای خاک بر سر!

تو خودت آیا نداری خوار-مادر؟

شاخ و شانه می‌کشی بر مام میهن؟

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

سوی میدان یکه می‌تازی

چون حریف من نمی‌گردی،

ناگهان سوی دلار و سکه می‌تازی

بهرچه؟چونکه مرض داری!

من نه چون خلقم که پشتم را به خاک آری

پنجه می‌خواهی دراندازی،

با یلی پرزور و شیراوژن؟!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

تا تو را ضایع کنم، بنگر:

بهر یک کیسه برنج الساعه مرد و زن

توی صف در کوچه و برزن!

با چنین سبک مدیریت،

نیست تاثیری تو را اندازه ارزن!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

 *

گیر کم ده مردم آزار!

نیست از دیوار من کوتاه‌تر دیوار؟

بی‌سواد بد قلق! بس کن!

این نمودار است و این آمار!

روی آن کن زوم!

دست بردار از سرم ای مشکل موهوم!

تو در این قد و قواره نیستی اصلا!

ای گرانی ریز می‌بینم تو را من!

                                                                           روزنامه تهران امروز- ۸ بهمن ۹۱


                    

اندر حکایت عزل وزیران!

اطلاعاتی رسید از شخص مسئول ای وزیر!

اینکه از دیشب شدی یکباره معزول ای وزیر!

دولت بیدار آمـد بر سـر بالین تو

حکم عزلی از برایت کرد مبذول ای وزیر!

گوئیا در گوش مسئولی شفاهی عرض شد:

مدت پست تو  دارد می کشد طول ای وزیر!

بار سنگین وزارت اوفتاد از دوش تـو

ورنه می افتادی آخر  از کت و کول ای وزیر!

عرصه‌ی خدمت دوی پنجاه متر سرعت است

نه دوی امدادی جمعی شل و شول ای وزیر!

حِکمت این حُکم عزلت خوانده شد در گوش ما

(حکمتی دارد  در اینجا فعل مجهول ای وزیر!)

آن شنیدم از گلیمت پـای بیرون کرده ای

یک-دو سانتی بیشتر از حدّ معمول ای وزیر!

گفتمت صد بار صمٌّ بکم در جایت نشین

اینقدر در جای خود بیجا نخور وول ای وزیر!

هرچه گفتند از در قربت قبولش کن به طوع

تا مقرّب گردی و همواره  مقبول ای وزیر!

هیات دولت نه جای عرض اندام است هان!

ورنه اندامت شود با ضربه معلول ای وزیر!

نان به نرخ روز خور، گــول مرامت را نخور

گول باشد آنکه پیوسته  خورد گول ای وزیر!

تا ثریّا می رود دیوار ما پیوسته راست

کج نبین دیوار ما را مثل شاغول ای وزیر!

گرچه فعل و انفعالاتی عجیب آمد پدید

دل مکن بد ، «کان امرالله مفعول» ای وزیر!

عاقلان آخـــر سجلّش را بــه جِد باطل کنند

حرف حقّی گر زند با  طنز، بهلول ای وزیر!   

شعر آلاینده!

«شهر تهران دو روز تعطیل است»شخص مسئول حکم فرموده‌ست

«آسمان احتمالاً آلوده‌ست.» (گوئیا در ادامه افزوده‌ست!)

راهکار  کلیشه‌ای: آری،راه حل‌های ریشه‌ای: هرگز!

کانکه دنبال ریشه یابی رفت،آب دریا به کفچه پیموده‌ست

خب دگر بیش از این چه می‌خواهی،مشکل اینگونه کاملاًحل شد!

بحث آلودگی نکن شاعر!اینقدر قیل و قال بیهوده‌ست

تو دو روزی درون خانه بمان، لگن‌ات را به سطح شهر نران!

خودروی «فول‌بی‌آپشن»(!)ات زیرا -مثل اعصاب شهر-  فرسوده‌ست

همه در خانه بست بنشینند، دیگر آلودگی نمی‌بینند

خرّم آنکس که -همچو مسئولان- خاطرش شاد و فکرش آسوده‌ست!

مشکل آیا هوای تهران است؟ یا مدیریت مدیران است؟

(خواجه در بند نقش ایوان است، فارغ از پای‌بست و شالوده‌ست!)

دوش رندی به رمز با من گفت:با مدیریت جهانی ما

اغلب دودها که می‌بینی، به گمانم ز کلّه‌ها بوده‌ست!

*

تو مپندار قافیه تنگ‌است،پای شعرم ازین نظر لنگ است

که هنوزاندر این مغازۀ ما، قافیه‌های دبش موجود است!

فراق یار کجا و فراق یارانه + تبریک

خبر رسید‌ که آمد به سر، گرانی‌ها

که کرد از سرِ مردم گذر ،گرانی‌ها

کناره کرد ز شهر و  ز ترس مسئولان

فرار کرد به کوه و کمر ،گرانی‌ها

دوباره مرغ نشان داد روی خوش ما را

رها شدیم از آن مایه سرگرانی‌ها

ز خواب ناز به ناگه  پریدم و دیدم

هنوز  بی‌حس و منگیم  در گرانی‌ها

وزیر خواست که اقدام عاجلی بکند

سه بار گفت ز جان: «مرگ بر گرانی‌ها!»

درآمد از کف بنده در‌آمد  و پر زد

که اینزمانه در آرد پدر ،گرانی‌ها

ز بانک و دوست بسی وام و قرض بستاندم

مگر کمی بشود بی اثر، گرانی‌ها

نه وام، چارۀ ما شد، نه وجهِ دستی ما

«کفاف کی دهد این باده‌ها به مستی ما؟!»

*

زبانه زد به دلم اشتیاق یارانه

و سوخت جان من از احتراق یارانه

شکست اگر چه جناغ من از گرانی‌ها

شکسته‌ایم من و دل جناغ یارانه!

دهان من شده پُر- معده ام فدای سرت-

خوش است واژه ی پرطمطراق یارانه

بدو! کبابِ سهامِ عدالت آماده ست

بیا بپاش به رویش سماق یارانه!

اگر تورّمِ پر رو(!) گذاشت سر‌به‌سرت

بکوب بر سر او با چماق یارانه!

ز یار صبر توانم ولی از او هرگز

فراق یار کجا و فراق یارانه!

خوشا ز ناخوشی دهر، جان بدر بردن

خوشا  به دیدن یارانه از خوشی مردن!

*

مکن تعجب اگر آب و نان  گران شده‌است

به هرچه می‌نگری در جهان گران شده‌است

به عشق یار قسم،عاشقی نمی صرفد

که ازدواج برای جوان، گران شده‌است

به روی شیشه، مش اِسمال ِکلّه‌پاچه فروش

نوشته: پاچه و مغز و زبان گران شده‌است

بیار ساغری از آب معدنی،ساقی!

که توی میکده رَطلِ گران، گران شده‌است

(صبا به لطف بگو سردبیر رعنا را

که شعر و تعرفۀ خاص آن گران شده‌است

ردیف و قافیه و وزن جای خود دارد

خبر رسیده  معانی-بیان، گران شده‌است!

چه می‌شود که به ما لطف تو عیان باشد؟

مگر که گوش تو چون شعر ما گران باشد!)

                                                                روزنامه تهران امروز- ۳۰ مهر ۹۱


                         عید سعید غدیر خم مبارک...

      

دلبر شیرین کار

ای صبا!دیگر از این پس خبر از یار نیار

که کنون دلزده از عشقم و فارغ از یار

نه فقط با تو و اخبار تو مشکل دارم

ساعت بیست و سی نیز نبینم اخبار! ...

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...

ادامه نوشته

یارانۀ مفلسان فدایت!

 

  

                                          با اجازۀ سعدی

ای مرغ که از غمت  پریشم

در فُرقتِ خود مسوز بیشم

آیا بوَد اینکه بار دیگر

روزی بکِشم تو را به نیشم؟

گفتم که به وصل تو  شوم شاد

هجران تو خنده زد به ریشم!

بقیه را در متن کامل بخوانید...

ادامه نوشته

ای طبیب! (مسمط)

 

در مطبّت آمدم رنجور و بیمار ای طبیب!

شب همه شب مانده‌ام از غصّه بیدار ای طبیب!

قوّۀ بینایی‌ام افتاده از کار ای طبیب!

بقیه را در "متن کامل" بخوانید.

ادامه نوشته

مرغ افسانه ای! (رباعیات)

 

 

عمرِ  دلِ خود تباه نتوانم کرد

در حقّ  وی اشتباه نتوانم کرد

با قلب ضعیف خویش ای مرغ عزیز!

بر قیمت تو نگاه نتوانم کرد!

*

ای مرغ! گران شدی به ما بد کردی

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...

ادامه نوشته

گراننانی!

 

                                                    

  

 همینکه حاجی ارزانی سفر رفت

ببین، دیگ گرانی باز سر رفت!‏

دریغا، از وفاداران به سفره،

فقط نان مانده بود، آن نیز در رفت!‏

 

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...

ادامه نوشته

در حد یارانۀ خود حرف زن! + چولپا



قصّه شنیدم که جوانی عَزَب

از مرض عشق شبی کرد تب

 

در دل خود کرد کمی جستجو

یافت در آن مهر یکی ماهرو ‏

 

دید که کار دلش  از کف شده‏

بهرۀ او رنج   مضاعف شده

 

باخته یکجا همه سرمایه را

فتنه شده دختر همسایه را ...

 

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...


 

ادامه نوشته

الوداع و السلام!

  وداع تلخ!

به گزارش خبرنگار «تهران امروز» از روز آخر مجلس هشتم ،نماینده ای با چشم گریان در راهروی مجلس دیده شده که داشته بر روی دیوار مجلس یادگاری می نوشته است. بعد از اتمام کارش، خبرنگار، عکسی از دیوار نوشتۀ ایشان گرفته است که محتوای آن به نظرتان می رسد:

 می روم با قلب خسته ،چشم گریان، الوداع!

می روم آشفته و سر در گریبان ، الوداع!

بقیه را در "متن کامل" بخوانید...


 

ادامه نوشته

بوی خوش آشنایی

آشنا سازد فراهم بهــــــر آدم آشنا

می شوند اینسان دو تا بیگانه با هم آشنا

آشنا را سخت حرمت نِه، که شادت می کند

ورنه آخر می شوی با حسرت و غم آشنا

می دهم در وجه حامل هدیه بهر این و آن

لاجرم هی می شود بهرم فراهم آشنا

هر کسی یک صبح تا شب می شود همکار من

می شود از بهر بنده دوست،محرم، آشنا!

بعد از آن تا بهر کاری در نهادی می روم

می شود اندر بر من تا کمر، خم آشنا!

بانک‌ها را یک به یک گشتم‌، رئیسان آمدند

شکر ایزد جملگی بودند از دم، آشنا

می‌کنم با طیب خاطر اختلاسات کلان

در میان «قوّه»ها دارم مگر کم آشنا؟!

کار هر بز نیست خرمن کوفتن ای مدعی!

بنده با پیچ و خم این کار هستم آشنا...


چی چست هم با شعری برای امام هادی(ع) بروز شد      کلیک

تکبیت های کتابی! + طنز در جشنواره نسلی از آفتاب

 

                                             به  مناسبت نمایشگاه کتاب تهران

ایجاز مُخلّ

در رمانی بیست جلدی شرح دادم مختصر

داستان یک شب از شب‌های هجران تو را!

غرفه دار

بر سر مجموعه ی گل در نمایشگاه باغ

گشته بلبل غرفه دار انتشارات بهار!

بیماری جلدی

گرچه «یار مهربان»ی، این زمان با مفلسان-

نرخ روی جلد تو نامهربانی می‌کند!

کتاب صوتی

حرف کتاب بس کن و بنشین کنار من

دارم برایت ای گل من! یک کتاب حرف!

سرانه مطالعه

روزانه لااقل دو سه ساعت مطالعه!

کرده کتاب حسن تو ما را کتابخوان!

خوانش

می‌خوانمت هنوز تو را ای کتاب حسن!

چشم مرا اگر چه سوادی نمانده است!

                                                             به نقل از دیزی سه نفره! (۱)

........................................................

(۱):دیزی سه نفره ستون  طنز روزنامه تهران امروز است که این هفته افتتاح شداین ستون مشترکا به طنازی سه طنزپرداز اختصاص یافته است.دیزی اش که مشخص است اما سه طنازش عبارتند از :

ناصر فیض :شنبه  و  سه شنبه + بوالفضول!: یکشنبه و چهار شنبه  +  امید مهدی نژاد: دوشنبه و پنجشتبه


دیگر تکبیتهای کتابی را می توانید اینجا بخوانید :      کلیک


مراسم اختتامیه جشنواره نسلی از آفتاب تا ساعتی دیگر...

در ضمن امروز اختتامیه ی جشنواره منطقه ای نسلی از آفتاب است(حوزه هنری آذربایجان غربی).امسال "طنز" نیز به عنوان بخش جنبی به جشنواره اضافه شد. اسامی نامزدان بخش طنز را می توانید در وبسایت دفتر طنز ارومیه ملاحظه کنید.  کلیک

مستانه!

 

مستیم و به دُرد میکده  خرسندیم

چون جام به ریش غصه ها می خندیم

"من بنده ی آن دمم که ساقی گوید":

-پاشو!...سه ی نصفه شب شده!...می بندیم!!


کانال دو(!) نیز بروز است .... بایرام گوروشی

قلندارنه!


 

مـا باده می زنیم و شمــا دست می زنی؟
ای شیخ! گوشه ها به من مست می زنی

مخمور و بی طهارت و لاقید و بی نماز...
هر طعنه ای که باشد از این دست،می زنی

ما را مزن که خود به خفا می زنی و گاه
یک بست نیز صورت اگر بست، می زنی

تـــا گشتِ محتسب  برسد، از پی لگد-
حد نیز بهــر مست به پیوست می زنی

زیر قبای من به خدا جام باده نیست
بهر خدا ببین به کجا دست می زنی!

افراط باده نوشی مــــــا را به دل مگیر
توی سبــو هنوز کمی هست،می زنی؟!

شعر بی ربط

ربطی به ادیسون ندارد

که خرمن های ما را برق می گیرد

ربطی به نیوتن ندارد

که سیب های ما از چشم بازار می افتند

ربطی به گالیله ندارد

که دلالها می بَرند و زمین دور سرمان می چرخد

ربطی به پِترُس ندارد

که فداکارانه از پشت میزت،

 انگشت در سوراخ  سدهای افتتاح نشده می کنی!

ربطی به من ندارد

که در آستانه ی  انتخابات ،

مشکلات کشاورزان را شعر کرده ای!


چی چست  با شعر   بیداری 

... و بوالفضول2  با شعر ماشالّاه بروزند و منتظر کلیک رنجه ی شما!!

شعر هلیم!

 

مقدمه:

چندی پیش شبانه پیامکی دریافت کردیم به شرح ذیل:

یک تن ز رفیقان چنان آب و نسیم             بنموده ادا نذر به دیگی ز حلیم!

گر حضرت استاد پسندد سر هفت            با ظرف حلیم داغ خدمت برسیم!

 

و اما پاسخ ما:

ای حلم مرا ربوده با نام  حلیم                 بی حلم شدن بدان عذابی است الیم

در گوشی من ز نام تو نیست اثر             تو کیستی ای نشانه ی ذوق سلیم؟!

(داخل پرانتز!:البته اصولاًَ نام این غذا به شکل  "هلیم" صحیح تر است تا "حلیم") خلاصه بعد مشخص شد این خیّر ناشناس(!) کسی نیست جز  شاعر عزیز و جوان حسین حنیفیان   که سر ساعت 7 صبح به وعده ی لذیذش عمل فرمود و ما را با هلیمی توپ(!)  مستفیض کرد و نهایتاً غزل ذیل به وجود آمد:

 یار من وقت سحر می آمد از کوی هلیم

کاسه را دیدم به دستش، پر زدم سوی هلیم

 گرچه بوی نافه ای از طره ی او می وزید

در مشام من نبود آن لحظه جز  بوی هلیم

کاسه نذری به دستش بود و من غافل از او

چونکه بودم در نخ آن چشم و ابروی هلیم

بر رخ ماه هلیمش هاله ای بود از بخار

همچنین از دارچین مِش بود گیسوی هلیم!

چون رخ دلدار من –آنگه  که آرایش کند-‏

یک وجب انگار روغن بود بر روی هلیم

‏*‏

مرد را گفتی که  از نیرو بباشد راستی‏

باشد این نیرو هم ای شاعر!  ز نیروی هلیم

الغرض خوردیم واز بسکه مقوی بود و توپ،

این غزل را هم در آوردیم از توی هلیم!!‏


بوی خوش اسکار + تک بیت و پاتک بیت

 

               

فیلم "جدایی نادر از سیمین" علاوه بر نامزد شدن در رشته ی  "فیلم غیر انگلیسی زبان" در رشته ی "فیلمنامه" نیز نامزد نهایی اُسکار ۲۰۱۲ شد...

"سلامی چو بوی خوش آشنایی"

به سیمین و نادر ز بعد جدایی!!

برو زود اُسکار ما را بیاور

دلم خون شد از غصه "اصغر"، کجایی؟!!

..........................................

از زبان اصغر فرهادی خطاب به جایزه اسکار:

"بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست"

که گفته است  که من نادرم شما سیمین!


...و چند تک بیت و پاتک بیت! 

 

غم عشق تو نه در حدّ صلاحیت ماست

شاد بـــــاد آنکه پی ردّ صلاحیت ماست!

*

آی "گینس" نام یارم را به دفتر ثبت کن

بی وفای من رکورد دل شکستن را شکست!

*

دوش مجنون ساغری زد پیش خود گفتم:بیا

عاشقی، دیوانگی کم بود، مستی هم رسید!

*

تا کند رحمی دلش را تیر آه انداختم

حسرتا، این تیر ما هم عاقبت بر ستگ خورد!


 

سیلی یارانه ای!

                                           سیلی یارانه ای!

                                  

                                                         در حاشیه ی  سیلی پرانی در مجلس

 

مرد یارانه ای به مجلس رفت                 داد آمار و هی گزارش خواند

معترض گشت یک نماینده                     بعد در ردّ آن سخنها راند

مرد یارانه ناگهان جوشید                        همچو آتشفشان شرار افشاند

-سیلی نقد چونکه حاضر دید                    بحث حلوای نسیه ابتر ماند-

پا شد و  سیلی هدفمندی                      بغل گوش معترض خواباند!

 


بعد التحریر:

 دوست عزیزی در کامنت مرقوم فرموده اند که قضیه برعکس بوده است و به یک شاهد عینی استناد کرده اند که لینکش را اینجا می گذارم ... الله اعلم بالصواب:     کلیک

البته فعلاً جهت رعایت انصاف  عکس قضیه را نیز با این تغییرات می توانید بخوانید، تا بعداً مشخص شود که ضارب و مضروب کیست!!:

مصرع اول بیت سوم:ناگهان دیگ خشم او سر رفت...

مصرع آخر:بیخ گوش جنابشان خواباند! (منظور جناب دکتر  مرادی رئیس سازمان هدفمندسازی یارانه ها)

سرشماری

 

                

خبر آمــد که قــــــرار است ســری بشمارند

                                                هر ســــــــری را بـــه حساب نفری بشمارند

سر مـــا گــــــــر نشمردند فدای ســــــر تو

                                                نه قرار است که بی پــــا و ســری بشمارند ...

 

ادامه نوشته

رباعی کشدار + بروزها!

 

        

دل توی اسید عشق حل خواهد شد

محو رخ آن  قند و عسل خواهد شد

در تنگی قالب رباعی،  یارم -

بی زلف دراز خود،  کچل خواهد شد

می گوید از اصلاح دماغ "اَلِف"اش(!)

این حرف سرانجام عمل خواهد شد

(این شعر عجب رباعی کشداریست

اینسان برود  پاک غزل خواهد شد....!)


اینجاها نیز بروز است:

دفتر طنز ارومیه          شعر طنزی از فاطمه جمالی                کلیک

چی چست                این نگاه توست....                                  کلیک

بوالفضول۲               (یادی از یک کمدی کوتاه نلویزیونی)            کلیک

 

 

آن روی سکه + سروهای اسپک زن  + بروزیت مضاعف

    آن روی سکه!

   

  اگر چه  نزد مردم  ناشناسم                   همیشه با مدیران در تماسم

گهی در خودروی ایشان سوارم              گهی در دفتر ایشان پلاسم

کنون از لطف ایشان جا گرفته                 هزاران بانک در جیب لباسم

منم اِندِ نبوغ اقتصادی                            همه ماتند از  هوش و حواسم

 نه از این دزدکان آفتابه                          که در شغل شریفم باکلاسم

بگیرم وام های اختصاصی                     ز سوی دوستان حق شناسم

"چگونه شکر این نعمت گزارم"            مگر "نقداً" عیان گردد سپاسم

به لطف این عزیزان پشت گرمم             به کلّی فارغ از بیم و هراسم

بسوزاند دماغ حاسدان را                      اگر مهر خروج آید به "پاس"ام

بزن سکه ز تصویر من ای بانک!               که بنده قهرمان اختلاسم...


 سروهای اسپک زن!  

غرّش شیرهای ایرانی...

لرزه بر جان اژدهای پکن...

شخم شد سر به سر زمین حریف

مرحبا سروهای اِسپَک زن!!

(تبریک... اولین قهرمانی تیم ملی والیبال در آسیا)


بروزیّت مضاعف!

چی چِست  را هم بروز کردم با یک غزل آیینی                 کلیک  

... و بوالفضول2را  هم با یک شعر طنز ترکی                   کلیک 

سفیدکاری! + بوالفضول در حلقه رندان!

 

 کمی سفیدکاری...!

آستیگمات

سه که می شود،

 صفرها جلویش صف می کشند

یک۰۰۰ دو ۰۰۰ سه ۰۰۰سه۰۰۰سه۰۰۰

آه یادم نبود!۰۰۰لعنت بر این آستیگمات اقتصادی من!

-بشمار!۰۰۰

کم کم دارم اختلاس(!) حواس پیدا می کنم!۰۰۰

 

************

به صرف کله پاچه

به دنبال عشق می گردم

آنسان که مورچه خواری به دنبال مورچه...

اما عشق،

آن اتوبوس جهانگردی ست،

که سالی یک بار از اینجا رد می شود،

آنهم از روی من!

حافظ راست می گقت ،

عاشقی  چیست که کله پاچه اش چه باشد!


بوالفضول در حلقه رندان!

قاصد به محبّان ز تمنا چه رساند              آئینه بیارید که دیدار نویسند.... بیدل

اگر عمری باقی باشد فردا چند ساعتی مهمان پایتختم و حاضر در شب شعر در حلقه رندان ( ما هم شاعر پروازی شده ایم!)...دلم سخت برای دوستان تنگیده است و امیدوارم اجمعینشان را یکجا ببینم! این را نوشتیم بعدا دوستان نگویند که چرا آمدی تهران  ما را خبر نکردی!امید که فردا، "دیدار شد مسیر و ...." باقی قضایا ان شاءالله!

شب شعر (عصرشعر؟) در حلقه رندان-یکشنبه ۲۷ شهریور-ساعت 16 – تقاطع حافظ و سمیه – حوزه هنری تبلیغات اسلامی – تالار اندیشه

دوستانی که در حلقه نتوانستند شرف حضور بهم بزنند(!) آگاه باشند که شب را در هتل پرشیا( چهار راه کالج) بیتوته کرده، ساعتی از نصفه شب شرعی گذشته، به سوی وطن خواهم پرید!

                                    

غزل نازک با حال!(هلال مه شوال!) - تبریک

 

            

              نازک با حال!

جانم به فـــــدای تـــو ، هلال مه شــوّال

خلقی ز پی دیـــدن رویت شده "آنکال"

یکهو نکند ترک کنی شیــــوه ی معهــــود

خارج شوی ازشرع نبی ـ روم به دیفال!- ...

ادامه نوشته

لبخند با ماه مبارک!

 کل کل با شاطر!

روزه دارم من و افطارم از اون لعل کذا!

آری  افطار رطب مستحبه در رمضا(!)

"شاطر عباس صبوحی" که نداد نون بهمون

رمضان شد رمضا...!( نونشو خوردیم با غذا!!)

مستزادک!

خیزید و گز(!) آرید که هنگام اذان است               ماه رمضان است

عطر پلو از سفره ی افطار وزان است                  ماه رمضان است....

 فراخوان!

"آن كيـست كـز روی کـرم بـا مـا وفـاداری کــنــد"

ما را و منزل را شبی دعوت به افطاری کند!

ثواب!

گفتند خوردن سحری را ثوابهاست

ای وای ِ ما، که بی سحری روزه خورده ایم!

روح بازی!

حالا که قرار شده صدا و سیما در ماه مبارک رمضان ، با سریال های درپیتی و فیلمنامه های صدمن یک غاز- به کوری چشم "جری زوکر" - "روح بازی"راه بیندازد، کاش برای جذب مخاطب، به جای این روح های بی بو و خاصیت،  از روح های هنرمندان زنده یاد: کیومرث ملک مطیعی، محمود بهرامی ، عباس امیری، حمیده خیرآبادی و... استفاده می کرد!

منتقد کوچولو!

"فاطمه" -هنگام دیدن سریال رمضان شبکه تهران-:

صد تا از این فیلم ها فدای یه دیالوگ بابام!!


 وبسایت دفتر طنز ارومیه هم با یک داستان کوتاه بروز است...

تفرجگاه ارواح پریشان خاطر!     کلیک


در ضمن سالروز میلاد فرخنده کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد...

                                  

زاهد و گوسفند

 

زاهدی از بهر قربان روز عید

گوسپندی را به ده درهم خرید

در گذار از کوی، طراریش چند

آمدند اندر پی افسون و فند

اولی ره بست و گفتا مرحبا

می بری ای شیخ این سگ را کجا؟

گفت ای ابله نمی بینی مگر

گوسپند است این نه سگ ای بی بصر

وآن دگر آمد که ای والاتبار

یحتمل داری کنون عزم شکار

گفت:چون آن ابله پیشین تو نیز؟!

داد و داد  از  مردمان بی تمیز!

سومی آمد به حیرت لب گزان

هان چه کاری زاهدان را با سگان

بسکه در گوشش از اینسان خوانده شد

زاهد از افسونشان  درمانده شد

اندک اندک شک بر او   رخسار کرد

عاقبت در قلب زاهد کار کرد

گفت با خود کار ابلیس است این

بهر مومن طرفه تلبیس است این

ذکر گویان کرد رو بر گوسپند

با صد استغفار وا کردش ز بند

گیج و حیران سوی خانه باز  گشت

راه را لاحول گو در می نوشت

گوسپند از بند او تا شد  رها

شدنصیب  و  طعمه‌ی طرارها...